پنجره ای بودم که پرده اش را برای تماشای غم انگیزترین صحنه روز کنار زدند دری که برای رفتن گشودند چمدانی که دهانش را حتی برای یک خداحافظیِ ساده بستند زنی که لای لباس های تور پنهان کردند من امّا بیرون زدم؛ مثل بوی گاز از درز پنجره های خانه...