سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
دخترِ پاییزی اما داستانش فرق دارد با تمامِ دخترانِ زندگی ات...یا از مهر آمده تا با مهربانی اش رخنه کند در تک تکِ لحظه هایت...یا با آبان آمده تا احساساتِ پاکش را به پای زندگی ات بریزد...و یا در آذر چشم گشوده تا با لجبازی های عاشقانه اش نور شود در،چشمانِ خسته ات را....دخترِ پاییزی آمده تا یک عمر،بی باده مست کند جانت را....مبادا بِشکَنی جامِ احساساتِ قشنگش را...مبادا باران باشد و دست نشوی در دستش...مبادا غروب باشد و پا نشوی برای پیاد...
آهای دخترپاییز!میدانی چرا برگ ها زرد و خشک میشوند وبه زیر پاهایت می افتند؟!آخر تو که آمدیدیگر بیچاره ها با چه رویی سبز باشندوقتی تو تمام سر سبزی دنیا را درون خود به همراه داری؟!!آری تو همه ی آن چه را که یک مرد میخواهد با خودت به همراه داری!دختر پاییزی...