یکشنبه , ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
گیرم درخت رنگ خزان گیردتا ریشه هست ساقه نمی میرد...
ﺩﺭﺧﺖ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽﻣﻦ ﺩﺍﺭﮐﻮﺑﯽ ﻣﯽ ﺷﻮمﮐﻪ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﻭ ﺳﻪ ﺑﺎر ﺩﺭ ﺩﻗﯿﻘﻪﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻮسﺪ .........
هرجا هوا مطابق میلت نشد برو . . .فرق تو با درخت همین پایِ رفتن است...
هر درخت می تونهیه بهانه باشهتا شاید این دنیادوباره زیبا شه...
آسمان که نشد،چرا درخت نباشموقتی تو در مناین همه پرنده ای؟ذهنم پُر از لانه هایی ستکه برای تو ساخته ام.......
باید از درخت ها باشیکه این گونه پاییز را به موهایت آوردهایو از رودهاکه ماهیان آبی وقرمزدرصدایت شنامی کنندگاهی چنان از غم حرف می زنیمکه عروسکهایت زنده میشوندتاخودکشی کنندوگاهی که چشم میبندیتمام جهانخوابیست که میبینیمبارهابرف رادیدهامکه برپنجره میباردتارفتنت را زیباترکندو ابر راکه بربام خانه نشسته است که تصویرانتظارمرا کامل تر..........