شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
از بی مهری پاییزبرگ ها زرد شد،گنجشک ها دلخوش به بهارند... رها فلاحی...
ای صدای سبز!چطور دست بردارم از تو؟که آفتاب ، گنجشک می چیند از شانه هاتو زمین می رقصد در انعکاس چشمانت مریم گمار ۱۴۰۲/۸/۱۲...
صدایِ تو برا ی من مانند آواز اوّلِ صُبحِ گنجشک های خیابانِ بالا ی خانه مان بودکه من را از شیرینی خواباول صبح بی خیال می کرد......
من و گنجشگ دلم غرق تماشای توایمنکند پر بزنی بر سر ایوان دگر...
با من از پرواز بگوپریدن را می شناسممن گنجشک ها را نخوانده از بَرَم...!...
ای شکوفه ی سپیدبگو چطور پنهان کنم زیبایی ات راکه از لبخند آفتاب وجیک جیکِ گنجشک ها تو می ریزیمریم گمار...
نشسته ام بازم با خدایِ درخت هابا احساس برگ رهایِ درخت هامنم آن صاحب تشویش و تکلفتا رسیدن به سبزی فضایِ درخت هادلم پر میکشد تا روز بارش بارانتا پرنده بخواند با صدایِ درخت هامنم جان در تنِ خاکی ی آن آدمیدمیده شد در شعرم نوای درخت ها مثل آن گنجشک که بخواند بهار رابا احساس عاشقانه برایِ درخت ها...
اضطرابش با من بود گنجشکی که در آغوش سقوطجیکش در نمی آمدطرز نگاهش اما،هنوز رهایم نمی کند آریا ابراهیمی...
بلند میشوم از گوشه ی سطرهاو تو را از کلمات شکسته وکِرخت شب پس می گیرمتا آفتاب عبور کند از ذهن پنجره و صمیمیت بادهاببین !از میان این همه نقطه ، ویرگول و کلمهبرمیگردم به مویرگ های توجایی میان قصّه وترانه!تا انگشت اشارهاز پوست به عمق برسدوسپیدار به آب بگو!چگونه نامت بر سبابه ننشیند؟که رگ به رگم در جریانیومن کجای تو نشسته ام به تقدیر؟که به بلندای صبح رسیده ایای گنجشک اوّل صبح !دستی بتکان به ای...
نه کاغذم که به دست باد بیافتم و نه شیشه که نقش بندم بر زمینگنجشکی بی پر و بال م رانده شده از بهشت, به جرم نوشیدن جرعه ای پرواز...
زن ها مثل گنجشک هستند!گنجشک ها خیلی سخت نزدیک می شوند!اگر و اگر؛ محبت، صداقت، صمیمیت و غیرتت رامومنانه نثارشان کنی، با تو می مانند!و عاشقانه با بغضت، می سوزند!با تبسمت، زیبا می شوند! حتی اگر سهمت از جهان، حصیری باشد در کویری دورهمان جا را برایت بهشت می کنند! زن ها نجیبانه و عجیب خوبند!▫️نویسنده: سیامک عشقعلی...
اضطرابش با من بود گنجشکی که در آغوش سقوط جیکش در نمی آمد طرز نگاهش اما ،اما رهایم نمی کند...آریا ابراهیمی...
خواستنی تر از من برای تودل گنجشک های چنار همسایه استهر صبحبا آواز تو زندگی را جشن میگیرند دل من که برگ ریزان و بدتر از هزار کوچه در پاییزخواستی برویپشت سرت درخت را ببینS♡M...
اضطرابش با من بود گنجشکی که در آغوش سقوطجیکش در نمی آمد طرز نگاهش اما اما رهایم نمی کند...
دنیای تو را ره هوس می فهمد معنای تو را ته نفس می فهمد احوال مرا که گفتنی نیست فقطگنجشک درون یک قفس می فهمد...
به گنجشک گفتند، بنویس:عقابی پرید.عقابی فقط دانه از دست خورشید چید.عقابی دلش آسمان، بالش از باد،به خاک و زمین تن نداد.و گنجشک هر روزهمین جمله ها را نوشتو هی صفحه، صفحهو هی سطر، سطرچه خوش خط و خوانا نوشتوهر روز دفتر مشق او رامعلم ورق زدوهر روز هم گفت: آفرینچه شاگرد خوبی، همینولی بچه گنجشک یک روزبا خودش فکر کرد:برای من این آفرین ها که بس نیست!سوال من این استچرا آسمان خالی افتاده آنجابرای عقابی شدنچرا...
خورشیدروسری اش را پهن کرده روی میزگنجشک هاسر و صدایی به پا کرده اند که نپرس!و من مانده امچایی اول صبحم رابا شکر خنده ات بخورمیاقند لبت......
"گلم"که صدایت می کنمشمعدانیچه اخمی می کند!مانده ام "جانم" راچقدر آهسته بگویمتکه هم تو بشنویو هم آب از دل هیچ گنجشکیتکان نخورد....
پشت پنجره ایستاده ام.نارون پیر،،،ذهنم را خوانده ست...حالا؛با گنجشک های روی شاخه،نامم را--بارها وُبارها؛به لهجه ی آن ها جیک جیک می کند.\♡\چقدر خوشبختم!لیلا طیبی(رها)...
گنجشک هستم ، بر درخت تو غزل خوانمبر سفرهٔ قلب تو من ، امروز مهمانم از هیچ شعری بی تفاوت رد نشد چشمممن تشنه هستم در پی اعجاز بارانمهر روز من پاییز می بینم در این دنیامن سالها در انتظار یک بهارانمروزی مرا با سنگ می رانی ازین شاخهگاهی در آرامش کنار چشمه سارانمبا یک نگاهِ سرد ، تَرْکِ شاخه می گویمبا یک نشانی از تو بر ، این شاخه می مانمسرد است اینجا ، برف باریده ، منم تنهاسردی نکن تو با من و از خود نرنجانم...
چشمهای تو مهربان بودند ، دهانت مهربان بود و گنجشکها واقعاً میآمدند از گوشهی لبت آب میخوردند !...
دم نوش قوریشکوفه های آلوچهگنجشکی پر نمیزد...
جا برای من گنجشک زیاداست ولیبه درختان خیابان تو عادت دارم...
ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ، ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪﻓﻘﻂ ﺷﻠﻮﻏﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪﮔﻨﺠﺸﮏ ﻫﺎﯾﯽﮐﻪ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﺧﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺷﺎﺧﻪ ﭘﺮﯾﺪﻥﻋﺎﺩﺗﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ . . ....
رابطه ای که میدونید سرانجامی نداره شروع نکنید؛سنگ مفته،ولی گنجشک جون داره......
ها می کند/گنجشک زنگوله های یخ را/بخار لای شاخه ها...
برگ ها زخمی/پاییز گنجشک ها را/چال کرد پشتِ میله ها...
گنجشک کوچک من باش تا در بهار تو من درختی پرشکوفه باشم ...️️️...
گنجشک/می خوانَد/گلوی پنجره /می شکوفد/سپیدی/جارو می کشد/کوچه ها را...
همدیگر را لو بدهیممن، دستهایم تو، موهایت راآنها هم انگشتان اشاره شان راتا:همه چیز عادی شودموهایت در بادهادستهایم روی شانههایتبوسههایمان پشت انگشتهاآنقدر توی خیابانها بلند بخندیمکه:گنجشکها روی سیمهای برق بنشینندسنجاقکها به شهر بیایندلاک پشتها آسفالتها را به دندان بگیرندهمدیگر را لو بدهیمتو چادرت من کفشهایم را...
این برگهای زردبه خاطر پاییز نیست که از شاخه میافتندقرار است تو از این کوچه بگذریو آنها پیشی میگیرند از یکدیگربرای فرش کردنِ مسیرت…گنجشکها از روی عادت نمیخوانندسرودی دستهجمعی را تمرین میکنندبرای خوشآمد گفتن به تو...
در من گنجشک هایی هر صبح،به رسم بودنت آواز می خوانندو این یعنی که عشقهنوز از شهرمان کوچ نکرده است... ️️...
فردا صبحانسان به کوچه می آیدو درختان از ترسپشت گنجشکها پنهان می شوند...
من از تو می مردماما تو زندگانی من بودیتو با من می رفتیتو در من می خواندیوقتی که من خیابان ها رابی هیچ مقصدی می پیمودمتو با من می رفتیتو در من می خواندیتو از میان نارون ها ، گنجشک های عاشق رابه صبح پنجره دعوت می کردیوقتی که شب مکرر می شدوقتی که شب تمام نمی شدتو از میان نارون ها ، گنجشک های عاشق رابه صبح پنجره دعوت می کردی...
به تو گفتم:گنجشک کوچک من باشتا در بهار تومن درختی پر شکوفه شومو برف آب شدشکوفه رقصید آفتاب درآمد....
به اندازه گریه گنجشک دوستت دارم فکر نکن کمه .گنجشک وقتی گریه می کنه ، میمیره!️️️...