پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تبر !... دنکف تو انقد هرکس دس!ترأ جنگل واوینی ره فاکش پس!مگه نانی کی "میرزا" نام امراایسه گیلان مئن جنگل، مقدس!؟✍️ محسن آریاپادبرگردان به فارسی :تبر !... اینقدر در دست هرکس نیفت !خودت را برای بریدن جنگل، پس بکش!مگر نمی دانی که با نام "میرزا" جنگل، در گیلان مقدس است!؟...
می بینی؟درختی که آرزو داشتشاخه های مستعدشبه دستِ بهارشکوفا شود،حالا پلی شده استبین جنگل و تبر«آرمان پرناک»...
فرفره ام را، عصایم را، فرفره ام را /درونِ درختِ زمان /چال کرده اند /شاید تبر /قایقم را پیدا کند !«آرمان پرناک»...
کلبه گفت : کاش آغازِ من پایانِ هیچ درختی نبود و دسته یِ تبراز شرم شکست....
بی جهت نیست که تنهاست سپیدار بلندهمه از خویش گریزان و گریزان تبر. حجت اله حبیبی...
نگاه های تو از هر تبر برنده تر است کمی بپوش که دل زخمی و زیان دیده است...
دست بر شانه ی تبر گذاشت وخم به اَبرو نیاورددرختِ زخمی.رضاحدادیان...
میدونی فرق بزرگ بین تبر و درخت چیه؟تبر رو آدما برای کشتن راحت تر درخت ساختناما درخت رو خدا به خاطر زندگی بخشیدن به موجودات زمین آفریدهحالا انتخاب کنمیخوای برده کسی باشی که تبر رو ساختهیا میخوای بنده خالقی باشی که درخت رو آفریده؟روزنوشت:ابوالقاسم کریمی...
هرچه که داری از من ست اما شکسته این دلمازمیز کارو صندلی تا کاغذ و تخت و قلممهمان شدی بر خوان من، آتش زدی بر جان منآرامش طوفان تو،این سایه ایوان منقمری پناه آورده بود بر شاخه ها و برگ منآواره اش کردی تو با ؛ امضای حکم مرگ منازمرگ همنوعان من ؛ جنگل سیاه پوشیده استگاهی تبر هم ناروا ؛ از خون من نوشیده استسوزاندی و کردی تباه ؛ اندام زیبای مرابرباد دادی عاقبت ؛ تو...آرزوهای مرادنیا نمی ماند چنین بر کام تو ای نازنین ...
سروی و سروهاایستاده می میرند...درحیرتم تبر از چه سخن میراند؟َ!!!...تنهای تلخ......
چقدر دلش تبر میخواهد درخت وقتی که باغبان زیر پا له می کند شکوفه هایش را....
هی ضربه از این ضربه از آن خورد درخت خندید اگر زخم زبان خورد درخت با اینکه تبر خورد ولی درد نداشت چون تازه به درد دیگران خورد درختعباس صادقی زرینی...
من ازنگاه کلاغی که رفت فهمیدم که سرنوشت درختان باغمان تبر است...
مانند درخت که از تبر می ترسدیا ظلمت شب که از سحر می ترسدانسانیت آن نشان اشرافی مااز فقر شعور این بشر می ترسد...
خاطرات بد 😂🥀کاش همین خاطرات بد باشد این خاطرات خوبت است ک ذره ذره وجودم را میمکد و روح خسته ام را زخمی میکند...ک دانه دانه بر جلوی چشمانم می آیند و همچون تبری میکوبد بر ریشه ی درخت آرزو هایمتا باشد از این خاطرات بد.......
ما زخمی ترین شاخه این جنگل خشکیمتیغ و تبری نیست ک ما را نشناسد ......
تبر خندیدبه اعدام درخت...
مرا شبیهدرخت همیشه بهار آفریده اند ،که شب ها و زمستان های سردی پشت سر گذاشته ، هر شب میان زمستانِ درد ، خشکیده و هر صبح ، در بهار امید ، جوانه زده .که به او تبر می زنند و جای زخم هایش ، جوانه می زند ، که شاخه هایش را می بُرند و جای هر شاخه ، هزار شاخه بیرون می زند .مرا شبیه همان درخت افسانه ای آفریده اند که هر غروب ، می میرد و هر طلوع ، با شکوه تر از روزهای قبل ، متولد می شود .جای ترک ها و شکستگی های من ، محکم ترین بخش های وجود من است ....
درخت دلتنگ تبر می شود...!وقتی پرنده، سیم برق رابه او ترجیح می دهد......
چون می نگرم به کار عالم بهترهر مسئله چند وجه دارد در بر ،.از منظر شعر ...آه بیچاره درختاز منظر جبر ...آه بیچاره تبر....
تبر کشیدی و آخر به جانم افتادیتویی که آمده بودی بهار من بشوی...
چون موریانه، بیشۀ ما را ز ریشه خوردکاری که کرد تفرقه با ما، تبر نکرد...
حرف هایش نشان آشنا می دادزیر گوش درختتبر...
اون درخت سربلند پرغرورکه سرش داره به خورشید میرسه منم، منم!اون درخت تن سپرده به تبرکه واسه پرنده ها دلواپسه منم، منم!......
فقط تبر نیست که به درخت آسیب میزند.آب که پای درخت نریزی، میخشکد.از درون میپوسد و خالی میشود.آنوقت به کوچکترین بادِ خزانی فرو میریزد.عاشقانهها همیشه که با زخم جفا و خیانت سرنگون نمیشوند، بیشترشان آب نمیخورند.همان دوستت دارمهای هر روزه، همان نگاهها و ملاحتها، همانها پایشان ریخته نمیشود که میمیرند.کمکم،آرام......
موریانه نه! این کابوس تبر استکه درختمان را ذره ذره می خورد...
دﺭﺧﺖ با غرور به ﻋﻠﻒ ﮔﻔﺖ : ﺍﺯ ﻟﮕﺪ ﻣﺎﻝ ﺷﺪﻥ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺸﺪﯼ؟ﮔﻔﺖ : ﺗﺒﺮ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩﯼ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯽ که،ﻣﻦ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻡ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩی...
دور از تودرختی خشکیده...عاشق تبر!!...
خاکسترم گفتآتش را می بخشمتبر را هرگز......
هر چه تبر زدی مرا زخم نشد جوانه شد...