پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
قربان وفاتم ، به وفاتم ، گذری کن ( قربانی وفای تو هستم، از مرده و جنازه ی من دیداری داشته باش )تا بوت همی بشنوم از رخنهٔ تابوت(تا بوی تو را از روزنه ی تابوتم تشخیص دهم و جان دوباره ای پیدا کنم)...
تن بیرق آرزوهایِ بر باد ، من تابوتِ هزار عقده یِ پنهان،تنِ من خنجری است زهرآلودنشستهبه قلبِ امید ....
به روز مرگ چو تابوت من روان باشدگمان مبر که مرا درد این جهان باشد...
نوشته های این سنگ روی تنم سنگینی میکند.دیگران نمی دانند؛اما دلبرا،تو برو در گوش فلک جار بزن علت مرگم را.بگو که سکته بهانست.بگو که خواستم درهای قلبم را ببندم تا تو نروی.بگو و بار این دروغ را از تابوتم بردار.بگو که رگ هایم را از ترس هجرت تو بستم.....
هنوز در من کسی ستکه از پشت چشمهایمجهان را نمی فهمدمثل مرده ای که از لای تابوتبه بیرون ترین شکلخیره مانده استو شاید می داند که هیچ مرده ایتابوت بر دوش نمی گیرداینجا شبها خیلی طولانی استگویی تمام فرداها سقط می شونداین آخرین باراست که پلک می زنماگرچه یک نفر باید بماندخدا را حفظ کند ..!جلال پراذرانسفیر اهدای عضوفعال محیط زیست...
تابوتمآه درختی استفریاد می زندزندگی را...
محبوب من،می بینی،هر روز از یک جنگ برمیگردیمروزهایمان قاتل های حرفه ای شده اند.ساکنان زمین زره هایشان را،در نمی آورندیک روز به جنگ آب ونان می رویمبابا شب را سر میبرد..ماه کفن پوش میشود و آنگاه صبحدمان،کارگران بن بست میزایندخیابان شرمش را سوار میکندمن مانده امبا این همه جنگ چه کنیم؟جنگاجنگیست،،جنگ های بیمارستانیتختهای اورژانس خودکشی میکننددکترها،هر روز خودشان را، در تابوت جا میگذارندما میرویم بدیدار مرگ...
بر سر شانه می رودتابوتآرزوهای کال...
فردا اگر آمدیتابوتی برای ترانه هایم بیاور،اینجا دلی مرده است....
مزار از دشت می سازند و تابوت از صنوبر هاخدایا کی به پایان میبریم این مرگ سالی را...
پایان تقدیر انار سفیر خون تابوت دانه های زنده به گور یلدا اما پایان تقدیر پسته ی خندان هم خواهد بود....
صبحم نفسم به عودها بسپاریدروحم به غزل سرودها بسپاریدیک عمر زلال زندگی کردم منتابوت مرا به رودها بسپارید...
دخترم !ساعت ها از بر داشتن جنازه ام گذشته استخسته ام-از گوشه ی این تابوت بوی بی رحم نعنا می آیدبوته های سبز نعنا را کنار قبر مادرم کاشته بودماین روزهامویرگ های دستم به بن بست رسیده اندو چشم هایم به تاریکی تابوت عادت نمی کننددیدی چگونه خودم را در دست هایش ریختمبوی نعنا می آیدبوی بی رحم نعنا...
نگاه کن که چشم هاچطور خاک می شوندچگونه لحظه های بدنخاطره خاطرهبر باد می روند-دخترم !ساعت ها از بر داشتن جنازه ام گذشته استخسته ام-از گوشه ی این تابوت بوی بی رحم نعنا می امدبوته های سبز نعنا را کنار قبر مادرم کاشته بودماین روزهامویرگ های دستم به بن بست رسیده اندو چشم هایم به تاریکی تابوت عادت نمی کننددیدی چگونه خودم را در دست هایش ریختمبوی نعنا می آیدبوی بی رحم نعنا...
تابوتمی سپارد به خاکدرخت آرزویش را...
وقتی تفنگ شعار مرگ دادگل رزدر تابوت خوابید!...