پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گاهی بهار دیدن و گاهی، ندیدن استاردیبهشت، خسته از آلالهِ چیدن استآن باغ آرزو، که تو دیدی! تمام شدباد بهار، خسته ی در خود، وزیدن استدلخوش به آن کبوترِ بی آشیان مباشهر گوشه ای نشست ،به فکر پریدن استبا چشمِ خود خیانتِ معشوق دیده امگاهی سزای عشق، همین ،دل بریدن استوقتی دلی شکست،... چگونه بگویمت؟وقتی دلی شکست،چه جای شنیدن است؟این شرحِ حالِ قصه ی دردآورِ من استطرح پر پرنده ی در خون کشیدن است...
من و دل بریدن از تو چه محال خنده داری...