شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
پشت پنجره مه آلود خاطرات نظاره گر دوران زیبایی از گذشته بودم که بیاد آوردنش آنقدر مسرت بخش بود که لبخند شیرینی کنج لبم نشست و ناگهان قلبم از ذوق تندتر تپید میان آن لبخندهای شیرین خاطره تلخی برایم تداعی شد مبهوت ماندم و قطره اشکی بر گونه ام لغزید وای که چه عجیب فرو ریخت و ویران شد حس شوق من زل زدم به دفتر خاطراتم و نوشتم روزگاری که گاه شیرین و گاه تلخ اما ساخته یک نفر در ذهن... دلنوشته بهار...