شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
چشم بلقیس..ای دنا ای سرزمین آشنافصل زیبایت بهاران می رسداشک خامی چشمه ساران می رسدای دنا اینجا کنار پای توستباغ و بستان های زیبا می رسنداز حریم باشت تا باوی خوش استشادگان آن نور مهتابی خوش استسبز گشتن چشمه ساران چون نگینبر فرازش کوه هاست اندر کمینبر لب حوضش بشین و نوش کنچون شرابست بر لبت مدهوش کنای دنا اینجا کنار پای توستچشم بلقیس و کبوتر های توستنخل هایش چون به دامانت گریختبستری از چشمه ها در هم بریختآنقدر زیب...
لذت پرواز را آمیختی در غم، دناچنگ بر دلها زدی با این غم اعظم، دناآسمان هم قصه ی داغ تو را باور نکردغرق شد ایران در این خاموشی مُبهم، دناداغ دریا و خروش بیستون کافی نبود...پُشت ایران گشت از سرداریِ تو خم، دنا...
رفتند به داخل مه و همه مست شدنداز صفحه رادار همگی محو شدندانگار که برف و مه و کولاک و دِنادر سانحه هوایی همه همدست شدند...