پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بسم الله الرحمن الرحیم وقتی که میفهمی دلم از آسمون سیرهیا پشت لبخندی چرا پهلو نمی گیره؟ وقتی میوون غصه ها درگیر احساسیسخته که دنیای پراز دردامو بشناسی هرجا که اشکامو کنار میز می چینم با توو سری های تبم عکساتو می بینم با رفتنت تاول زده قدقامتِ ساعت لبریزه لبریزه تموم کاسه ی عادت رحمی بکن بر جیغ های ساکت فالم جون من و دلشوره ی عطرای رو شالم می ترسم از امروز هایی که همش دیرهبختی که توی شوری فنجون میمیره ا...