پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
پر کن از باده چشمتقدح صبح مرا خود بگو من زتو سرمست شوم یا خورشید ؟...
خنده ات خلوتِ تزویر مرا جارو کردعاقبت شعر و غزل دستِ دلم را رو کردقسمت این بود که رسوا کُندم چشم تو یازد و بندی که قلم با خم آن ابرو کردآینه بار دگر دسته گلی داد به آبماه را دیده و با ماه تو رو در رو کردساحل آبی آرام ...چه می دانستی ؟آنچه طوفان تو با قایق و با پارو کردقاصد بوسه ی تو دیر رسید اما آننوشداروی لبت کار دو صد دارو کرد !!!...