یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
توعاشق شعری ومن شاعرترینمبگذارعشقت دردلم سامان بگیردبایک غزل،یامثنوی،یاشعرنوئیبگذاراین دیوانگی درمان بگیردتوشاعرم کردی مراباچشم مستتبگذاراین چشمان خسته جان بگیردگاهی غزل هم رنگ میبازد دراین عشقبگذاراین باراین خطا، آسان بگیردرقیه اکبرپور (شبنم)...
امان ازاین دل دیوانه، هجران را نمی فهمدندای این رخ زار پریشان را نمی فهمدچنان بنشسته در کویش که گویی یارمی آیدولی آن بی وفا بشکست پیمان را، نمی فهمدبیا ای نازنین یارم، که بی تو دل نخواهد مانددوای درد او وصل است، درمان را نمی فهمدچه گویم ازجفای یار گویم، یا ز بی مهریکه یوسف هم فراق پیر کنعان را نمی فهمددلم همچون اسیری در قفس بی تاب میگریدچو بلبل در فراق گل، گلستان را نمی فهمدبیا ازجان ودل بگذر، فدای یارکن دل رااگرچه...