زن بود شکوفه بود بهار بود و در دامنش هزار باغچهء نم خورده قایم کرده بود! زن بود و هر چقدر که بخواهی وسعت داشت و تا چشم کار میکرد مادری می دانست و مادری می دانست و مادری!
گفت میروم؛ و رفت.... مَرد بود ، پای حرفش ماند.... گفت میروم؛ نرفت... زن بود ، پای حرفش سوخت...