پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
از عشق تو در بندم یا این که به تو بندمهرروز در این رویا در دام تو مییندمبرسوی وجود توهان عزیز دلبندم...
کوه تویی تپه منمعاشق و دلبسته منمدرد تویی فغان توییدشمن وابسته منم...
رخنه بکن به جان من در تب تو زمان من دور نمی کنی مراجان منو زمان من...
از دل خود من گله مندم تا تو بیایی در بندم...
آشفته دلی دارم و دربند تو زنجیرمزین حال که من دارم دیری است که میمیرمدر درد تو بیمارم ،درد از تو طلب دارمشیرین بسی دردی کز یار طلب دارم...
آشفته سرم را هوس موی تو دادماین غلط بود که کردم دگر این را دانم...
کاش در مهر خودت خوب فشارم بدهییا که در نفرت مطلق تو عذابم بدهیخسته ام زین بی محلی های پی در پی بسییا بکش یا جان بده کاری بکن بهر منی...
صبح با یادتو برخیزم و رقصی بکنموبیاد رخ تو جام شرابی بزنمساغرم ساغر دیگر به کفم می آرمتا بیاد رخ تو دم به دمی می بزنم...
در مدار عشق تو گردیدن آوخ سخت شدحرف های عاقلان یکباره آمد نقض شد من زمینم تو بیا mysunبشو earthت شومدر مدار عشق تو باری شهاب سنگت شوم گردم و گردم جهان را لا جرم بینم تورادر پس کلی ستاره با تو نزدیکی کنم در حرارت افکنم ذرات جانم آتشی گیرد و گویم که ای جان در نگاهت سو ختم...