متن رقص
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رقص
دنیا نفس دارد هنوز
در نقشهیِ پیراهنم
باید کمی نازک شوی
باید برقصی در تنم
نیایش
عشق، دستهایش پر از جام می است
میدهد،میخورم، مستم میکند در نیمه شب
رقص عشاق خدا نیمه شبان دیدنی است
من
یک دیوانه ام
دیوانه ی رقص
زیر باران
بی چتر
بی پناه
بی هیچ دغدغه ای
جز خیس شدن
در قطره هایی که
از آسمان می بارند
می چرخم
زیر چشمان خیس شهر
در میانه ی خیابان ها
بی پروا
به آغوش می کشم
زمین را
آسمان را
قطره...
هیچ درختی،
رقص بلد است،
مادام که ترنم باد نباشد!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
من می توانم بدون تو هم زندگی ای عادی داشته باشم،
می توانم بخندم، برقصم، با آرامش فنجان قهوه ام را بنوشم،
من فراموشی را بلدم، جا گذاشتن خاطرات در گذشته را خوب یاد گرفته ام؛
من در این روز ها دروغ گفتن را هم یاد گرفته ام، آنقدر خوب...
در ماه اسفند، جشن شادی می گیریم
زیر آسمان تاریک، زیر نقاب ستارگان
دل ها پر آب و آتش از شور و شوق
بوی بهار می آید از گوشه های خیابان
دستان به دستان می چرخند در رقص
و دل ها آوازهای شادی خوانده، غم را به کف می ریزند...
تو از کنار چشم هایم می روی
اما من با نگاهی خیس
در کوچه های تلخ این شهر
به دنبال صدای نفس هایت می دوم
ای کاش بودنت تمام نمی شد
و هوای رابطه ی مان
همیشه آفتابی بود
تا به جای رقصیدن ابرهای سیاه
پرواز تو را
میان آسمان...
دیگر،
چکاوکی نخواهد بود؛
تا چکامه سرای پرواز رهایی باشد...
دیگر،
قاصدکی،
خبررسان رویاها نخواهد ماند...
دیگر،
بغض سکوت را،
هیچ صدایی،
نخواهد شکست...
نه...
دیگر پرستویی نیست؛
تا رقص شکوفه ها را،
به نظاره بنشیند!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب صدای پای احساس،
ص ۱۶۱.
تا کی ،
تو به ساز این و آن
می رقصی
یک بار
به ساز دل شکسته ی خویش
برقص .
حجت اله حبیبی
بکش دست از سرم یارا؛ بکش یا بر سرم دستی
لبالب کن مرا از باده یا خالی کن از مستی
نوازش کن مرا با مِهر؛ یا... درگیرِ غم ها کن
هر آن گونه، که می خواهی، تو با حسّ دلم تا کن
دلم رقصد به هر سازی، که می سازی...
رفته از خاطرِ نهان، شادی؛/ نیست در پیکرِ جهان، شادی/
نیست در جامِ آسمان، شادی؛/ گرچه رقصِ بهار و خردادی ست/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
طوفانی هم باشی
در هوایت می رقصم
آریا ابراهیمی
شاد باش و رقصان زندگی کن
تا گل های پیراهنت خاطره ای باشد برای پروانه ها ، و تعریف کنند برای شکوفه های پژمرده ی دشت ها...
شاد و رقصان باش...
تا حریر نرم و نازک دامنت
با دست های زبرِ روزگار ، نخ کش نشود...
بهزادغدیری
برگرد، به سوی قلبِ حسّاسم باز!
برگرد؛ بیا، به نزدِ من، با آواز!
در رقص بگیر، شورِ احساست را؛
از نو، بِنِما، تو عاشقی را، آغاز!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس
مثل من آیا تو هم با ابرها باریده ای؟
شب درآغوشی خیالی تا سحرخوابیده ای؟
مثل من آیا زمستان های سرد و بی بهار
سوزِسرما در بغل،غم در گلو، لرزیده ای؟
مثلِ من آیا تو هم، ای آشنایِ نوبهار
شاخه ای از بوستانِ بغض وحسرت چیده ای؟
یا که لب...
دوباره جشن به پا شد با مترسک ها
برقص عاشق تو هم پای عروسک ها
برقص با داغت ای رقصت تماشایی
ای عاشق کش تلفیق خون و زیبایی
پر از شعرم که از چشمت خروشان تر
پر از غم شد دل از زلفت پریشان تر
برگرد به سوی قلبِ حسّاسم باز!
برگرد؛ بیا، به نزدِ من با آواز!
در رقص بگیر شورِ احساست را؛
از نو بِنِما تو عاشقی را آغاز!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.
به ساز دل او رقصیدن
کار من بی تجربه در
رقصیدن نیست