سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
آسمان حقیر° می رقصدمثل رودی ترانه خوان هستی با نگاهت کویر می رقصدجاده ها بیقرار پاهایت، زیر گامت مسیر می رقصدسرو کوهی به سایبان خود خاطرات خوش تو را دارداز تموزیکه نوش جانت شد، بوته ی خاکشیر می رقصدسایه های غروب نخلستان، جاشوان همیشه همراهتهر سحر با شمیم سربندت سنگری ناگزیر می رقصدبامدادی که می شود دلتنگ به بغل می کشد خیالت رامادری که بهانه می گیرد شکمی با تو سیر می رقصدچِقَدَر زود می رود از کف پر کاهیکه دست باد افتاد...
اسم رمزناگهان خورده زمین زلزله و غوغا شدو سپس خرمنی از آتش و خون برپا شدتیر بی وقفه به دیواره سنگر می خوردزیر خورشید منور شب واویلا شدگرچه خمپاره به زخم بدنش می باریدانفجاری شد و هر قطعه از آن صدتا شدخاکریزی که همآوای شب حادثه بودبا شن و خاک و هوای نفسش یکجا شدخون غیرت قفس سینه او را طی کردمرغ طوفانی خوش بال و پر دریا شدبعد از آنی که به دامان شقایق پیوستکوله بارش پر از آوازه ی یا زهرا شداسم رمزیکه شب حمله ب...