شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
بر شانه هایِ شهر دیدم پیکرت رابا گریه بوسیدم تمام باورت رابی خواب بودی از صدای تیر و آژیرحالا خدا دارد به دامانش سرت راباور نمی کردم بمانی پای حرفتتا اینکه دیدم اشک های مادرت را…زیباتری در عکس های جنگ! آقادشت شقایق کرده اسمت، کشورت راکارون وصیت نامه ات برد تا نورغیرت به دست عشق کرد انگشترت راگفتی به من هرجور شد مؤمن بمان! منحک کرده ام یک گوشه حرفِ آخرت راپرواز کن در آسمانِ شهر حالاوا کن به نامِ عاشقی، بال و ...
تنها یک پلک دیگرتنها یک پلک دیگرتنها یک پلک دیگرتا روشناییِ جنگلتنها یک پلک دیگرپسرم!نترس!تنهایی تو را بغل کرده است«آرمان پرناک»...
آسمان حقیر° می رقصدمثل رودی ترانه خوان هستی با نگاهت کویر می رقصدجاده ها بیقرار پاهایت، زیر گامت مسیر می رقصدسرو کوهی به سایبان خود خاطرات خوش تو را دارداز تموزیکه نوش جانت شد، بوته ی خاکشیر می رقصدسایه های غروب نخلستان، جاشوان همیشه همراهتهر سحر با شمیم سربندت سنگری ناگزیر می رقصدبامدادی که می شود دلتنگ به بغل می کشد خیالت رامادری که بهانه می گیرد شکمی با تو سیر می رقصدچِقَدَر زود می رود از کف پر کاهیکه دست باد افتاد...
روشونه های تو حساب میکنماونجا فقط جای سر منه،باهرکی جنگیدم میام سمتتاونجا هنوزم سنگره منه...۹...
اسم رمزناگهان خورده زمین زلزله و غوغا شدو سپس خرمنی از آتش و خون برپا شدتیر بی وقفه به دیواره سنگر می خوردزیر خورشید منور شب واویلا شدگرچه خمپاره به زخم بدنش می باریدانفجاری شد و هر قطعه از آن صدتا شدخاکریزی که همآوای شب حادثه بودبا شن و خاک و هوای نفسش یکجا شدخون غیرت قفس سینه او را طی کردمرغ طوفانی خوش بال و پر دریا شدبعد از آنی که به دامان شقایق پیوستکوله بارش پر از آوازه ی یا زهرا شداسم رمزیکه شب حمله ب...
سالهاست رفته ای و من هنوزدست از سر دوست داشتنت برنداشته اممثل سربازی که همچنان در حلبچه سنگر گرفته است ...نرگس ذکریا...
پس از توفقط یک مجروح شیمیایی امیک مجروح جنگیگاهیخیس عرق صدای آژیر میشنومگاهیفرار میکنم ، سنگر میگیرماز همه میترسممبادا اسیرم کنندبی صبرانه منتظرمپایم را روی مین بگذارمو مفقودالاثر شوم ....
هوایم حال سربازی کمین خورده ست در سنگرنشانه رفته دشمن را ولیکن اسلحه خالیست...
دامپزشکان: سربازان بی سنگر، افتخار و غرور، متعهد و ستم دیده، روز ملی دامپزشکی بر شما خجسته باد...