دوشنبه , ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
آنچه معمولاً سرنوشت مینامند، غالباً نتیجهٔ رفتارِ ابلهانهٔ خودِ آنان است.شوپنهاور | در باب حکمت زندگی...
خلاصه که چشمای دلبر قشنگ ترین سیاهی سرنوشتم بود...
رو آیه های بارونی نوشتم بسته به تو جونم و سرنوشتمتو مظهر تحملی تو ماهیعشق منی برام تو تکیه گاهی...
دست هایتسرنوشت من استرهایشان نمی کنم...
چشماتسیاهترین جای سرنوشتمه...
در من گرگی خسته و وحشی است / خسته از تمام دنیا...خسته از بازی های سرنوشت...وای از روز انتقام...
سرنوشت ما را به سمت هم آورد و عشق پیوند ما را تا ابد تضمین خواهد کرد. افسانه ها حقیقت پیدا کرده اندما داریم ازدواج می کنیم، حضور شما در مراسم ازدواج ما باعث خوشحالیهدر زمان … و مکان …عروس و داماد...
خیالت راحت جانم مهرت همچون سرنوشتبه آینده من گره خوردهسرنوشت آدم رامگر میشود از آینده جدا کرد ؟!...
اگر در تقدیرت باشد دنیا هم برای رسیدن به او کوچک است ولی اگر در سرنوشتت نباشد حتی در کوچه ی بن بست هم به همدیگر نمی رسید......
️به سرنوشتی اعتقاد دارم که... ️توش منو تو ..... مال هم باشیم...️...
زمین اون گل رو به دست سرنوشت دادو سر نوشت اون گل رو تو قلب من کاشتتا باغچه خالی قلبم جایگاه یک گل باشدگل یاسمنم تولدت مبارک....
هنوز هم عاشقانه هایم را عاشقانه برای تو مینویسم..هنوز هم در ازدحام این همه بی تو بودن از با تو بودن حرف میزنم..هنوز هم باور دارم عشق ما جاودانه است.این روزها دیگر پشت پنجره مینشینم و به استقبال باران میروم.میدانم پائیز، هنوز هم شورانگیز است.میدانم یکی از همین روزها کسی که نبض زندگی من است،کسی که جز تو نیست بازمیگردد!میدانم فراق تمام میشود و ما رها میشویم؛ پس بگذار بخوانم:اولین عشق من و آخرین عشق من تویی...
کاش میشدسرنوشت خویش رااز سر نوشت !کاش میشداندکی تاریخ رابهتر نوشت !کاش میشدپشت پا زد برتمامزندگی !داستان عمر خودراگونه ای دیگرنوشت !️...
ای سرنوشت، ازتو کجا میتوان گریخت؟...
صبح منهمان دست های مهربان توستآغوش پر مهرتو دوستت دارم هایی که هر روز می گوییو سرنوشت درست از همان جا برای من شروع می شود...
سعی کردم! شبیه موشی پیروسط راه های پیچاپیچخسته از هیچ راه افتادهدر نهایت رسیده است به هیچ!قصّه را هر کجا شروع کنمآخرش این اتاق غمگین استتا ابد هم اگر فرار کنمباز هم سرنوشت من این است......
چه باید کردوقتی سرنوشتخیلی پُر زور تَراز منو امثال من است ...!!...
گاهى سرنوشت انسانها قبل از مرگشان به پایان مى رسد....