پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
«تنهایی گرگ می شود»تنهایی، مثل مشت محکمی ست که به دیوار می کوبی، تا درد زنده بودنت را حس کنی. مثل فریادی که در گلو خفه می شود، در میان هوای سنگین اتاقی بی نور. گاهی تنهایی، زخم کهنه ای ست که هرگز خوب نمی شود، یا ساعتی ست که عقربه هایش در قلبت فرو می روند و زمان را آهسته به جلو می کشند. تنهایی، سرد است، مثل سرما زدگی انگشت ها در زمستانی بی پایان. شبیه چاقویی ست که بی رحمانه در تاریکی شب، پوستت را می شکافد. در میان این خون و...
می پوشدعوض می کندمی پوشدعوض می کندمی پوشدعوض می کند...گرگ،در میان آدم هاگرگ می شود.«آرمان پرناک»...
شایداین کفشبرای توباید».مدت هاستقدم های برهنه امحرفِ گرگ ِ بیابان را می پاید «آرمان پرناک»...
نمی دانم پدرم اهل کجاست، شاید اهل سرزمین سکوت. او شب ها، هنگامی که به منزل بازمی گردد، همانند دیگر مردهاست: بی صدا و آرام. پدرم به گرگ شباهت دارد: آتشی که در رگ هایش شعله ور می شود، به چشمانش انتقال می یابد، اما زبانش آن را نمی گیرد._برشی از کتاب دیوانه وار_کریستین بوبن...
صد بازی فتانه از چرخ فلک دیدیم ...ما گرگ شدیم افسوس آنجا که کلک دیدیم... بر سفره ی این خانه، روزی به کفایت بود...مهمان گرامی را بی نان و نمک دیدیم ......
من اهل جاده های بی غروبم من اهل دردهای بی شروعمبرایم باختن معنا نداردکه من همیشه در حال طلوعم من اهل روزهای بی نشانممن اهل کوچه های بی عبورمهزاران بار اگر از پا نشستمبلندم کرد در آخر غرورمندارم ترس از امواج دریا هزاران صخره در من هست پنهان مبارز هر چه باشد هر که باشد حریف غیرت من نیست طوفان کتک خوردم شدم زخمی ترین تا شکستن ها بزرگم کرد آخر !میان خون و آتش قد کشیدممرا این قصه گرگم کرد آخر!شکستت می دهم ای ترس...
خسته ام از سال ها چوپانیِ بی اتفاقکاش گرگی مهربان می برد از من برّه ای!بهزاد غدیری شاعر کاشانی...
گرگها گله دَریدند، از شیر شکایت کردندقصه ،از مَکاری روباه حکایت کردنددیگری باز به دَندان گرفت، با خودبُردباز از نادانی این گاو ،روایت کردندسگ گله اَمان داد، تا که گرگان بِدَرَند باز از چوپان دروغگو، نَقل و صحبت کردندگر خَران شِیهه کشیدند ،به جای اَسباناز دِرازی گوشان، ریاضت کردندموش ها باز جویدند کیسه گندم راگربه ها راگرفتند و وَصیت کردندباز کفتار شکم سیر تر از ،موران شدکرکسان را گرفتند ،پَروبالَش کندنذُرت مزرعه را، باز...
جاده ها پر از گرگ اند برگردآن ها مست و ولگردندبرگردنمیدانی که بعد از رفتن توخوشی ها خودکشی کردند برگرد...
گرگ ها وقتی صدا می کنند غمی رادرخود پنهان میکنن....غم هرچقدر زیاد تر باشد صدایشان بلندترمیشود.......🖋جواد کاظمی نیک 🖋...
عشق من باز مثل سابق عاشقم باشباز با همان حس قدیمی با دلم باشدر بهار زندگانی مهرورز دان غنیمتمیان شور گرداب تخته ای از قایقم باشآمده موسم تنهایی که من هم بربادمرفتی هرگز خاطرات تو نرفت از یادمگرگی در بین شلوغی به تو پرداخته بودهر چه گفتم نشنیدی سخن و فریادمگرگ ها سر فرصت به تو پرداخته اندهمگی چشم به سوی تنت انداخته اندچند سوار در پی هم پشت سرت تاخته اندسنگ دل ها روی تنت رد تبر ساخته اندرکن من بودی و از رکن خود ح...
گرگ ها دربیابان کمین گوسفندان کردند کاش گرگی بی رحم نبود ....کاش آرامش برای گوسفندان وجود داشت ........
🍁گرگ پنهان🍁خوابت به دنبال کدامین شب سرگردان استبه دنبال تو هر شب یک خواب پریشان استهوایت ابری و سردست و چشم های تو بارانی کجای قصه بد بودم که در چشم تو باران استچرا باز هم به تنهایی به فکر رفتن افتادیدرون چشم تو دیدم که اکنون خط پایان استکه از داغ تو بر این دل درخت آرزو خشکیدمی بینم من آن روزی که احوالت پشیمان استمنم آن زنده ی شاداب که تو مرده حساب کردیخودم دیدم که عشق تو به چنگ گرگ پنهان است...
اگر گوسفندان می آموختند که پشت هم را خالی نکند دیگر هیچ گرگی جرأت دریدن آنها را نداشت...
وای اگر مَرد گدا یک شبه سلطان بشود مثل این است که گرگی سگ چوپان بشود هر کجا هد هد دانا برود کنج قفس جغد ویرانه نشین مرشد مرغان بشود سرزمینی که در آن قحط شود آزادی گرچه دیوار ندارد خود زندان شود باغبانی که به نجار دهد باغش را فصل هایش همه همرنگ زمستان شود ناخدا دلخوش این آبی آرام نباشوای از آن لحظه که هنگامه ی طوفان بشوَد...
گرگِ زیبایی اتچه شاعرانهزوزه می کشد غرورش را...🟩 سیامک عشقعلی...
گرگ و ماهنیمه شب گذشت و گرگ هر شب بیداربتاب امشب، گرگ منتظر و زِ روز بیزارفریاد زنان با درد، شده سخت بیمارزوزه کشان بالای کوه، تنها و بی یارمن آن گرگم که جز شب راهی ندارمدلم تنگ است ، جز تو ماهی ندارمهمان گرگی که بی تو، دلِ شب میدریدمز شوق دیدنت ، خواب از چشم میبُریدمشبم ابری شده ماهم کجاییدلم سنگی شده ماهم کجاییبزن بیرون ، از اون زندونِ طولانیبزن تیر و به قلبم ، با اون کمون نورانیبشکن طلسم تاریکیِ شب ، ای ماه ما...
گرگ اند گرگ های قدیم به غیر هوایمیشی پدیدار نمی شدند.گرگ های امروزی هیچ هوایی حالی شون نیست؛!اسمارحمانی...
ﺣﺎﻟﻢ ﺣﺎﻝ ﮔﺮﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺗﻮﺑﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻪ ﺍﻣﺎ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺗﻮﺑﻪ ﮔﺮﮒ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ !...
گرگ هم که باشیتنهاییگوسفند ت می کندمهدی علی پور...
خون را بر برف دیدچه جای گریهکودکی که بره ها را دوست می داری؟زمستانسُرسُره می سازدگوسفند از گلوی گرگپایین می رود سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
ساده بودم که دلم را به امانت دادمگرگ بودی که دریدی و رهایش کردی...!...
گرگ هم که باشی عاشق بره ای خواهی شد که تو را به علف خوردن وا خواهد داشت و رسالت عشق چنین است\شدن آنچه که نیستی\...
آدم بودیم گرگ شدیممایگدیگر را خوردیم،فرزندان ما بر سر استخوان های ما جنگیدند، قتل عام شدنداین بود پایان کار بشر- سوسن نویسا...
همیشه عشق در قلبی بزرگ استکه عاشق پیشگی کاری سترگ استندارد مرد عادی قلب عاشقکه قلب مرد عاشق قلب گرگ است《همایون بلوکی》...
راه دوست داشتن بعضی آدم ها همیشه لغزنده است.خواسته و ناخواسته به تن لحظه هایت زخم می زنند و زور دوست داشتنشان به هیچکدام از این زخم ها نمی چربد.نگاهشان که می کنی ؛ غریبه هایی را در لباس آشنا می بینی که به تازگی پوست انداخته اند.رفتارشان را با توجه به موقعیتشان تغییر می دهند و از این تغییر صد و هشتاد درجه ایشان ، انگشت به دهان می مانی. زخمی که از این دسته از آدم ها می خوری یک سر و گردن کاری تر از دیگران است. نه حرمت محبتت را نگه می دارند و ن...
همه گونه هایی که قادر به درک این واقعیت هستند ، در مبارزه برای وجود بهتر از گونه هایی که تنها به قدرت خود اعتماد دارند ، مدیریت می کنند: گرگ ، که در یک بسته شکار می کند ، شانس زنده می ماند بیشتر از شیر است که به تنهایی شکار می کند....
ای بمیرد درد از هر طرف بنویسی اش شبیه گرگ تو را خواهد درید...
ماهتکه ابری بر لبعاشقانه،نی می زندگرگ ها کنار گهواره ی نسیمبرای بره های بی مادرلالایی می خوانند.قسم می خورمامشب هیچ کس نخواهد مردتو،به خواب من آمده ای......
گوسفندانتمام عمر از گرگ میترسند؛اما در نهایت این چوپان استکه آنها را میخورد.مراقبچوپانهای زندگی باشیم......
ﺭﻭﺯﯼ ، ﮔﺮﮔﯽ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﻨﻪ ﮐﻮﻩ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﯾﮏ ﻏﺎﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﮔﺮﮒ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﻭ ﻓﮑﺮﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻏﺎﺭ ﮐﻤﯿﻦ ﮐﻨﺪ، ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕﻣﺨﺘﻠﻒ ﺭﺍ ﺻﯿﺪ ﮐﻨﺪ . ﺑﺪﯾﻦ ﺳﺒﺐ، ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺧﺮﻭﺟﯽ ﻏﺎﺭ ﮐﻤﯿﻦﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺭﺍ ﺷﮑﺎﺭ ﮐﻨﺪ.ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ، ﯾﮏ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺁﻣﺪ . ﮔﺮﮒ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺭﻓﺖ . ﺍﻣﺎﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﺴﺮﻋﺖ ﭘﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﺍﻩ ﮔﺮﯾﺰﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭﺍﺯ ﻣﻌﺮﮐﻪ ﮔﺮﯾﺨﺖ. ﮔﺮﮒ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺩﺳﺘﭙﺎﭼﻪ ﻭ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪ ﻭﺳﻮﺭﺍﺥ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ. ﮔﺮﮒ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﮑﺴﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ...
من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسمندارم شکوه از بیگانگان، از خویش می ترسمندارم وحشتی از یوز و ببر و حمله ی شیراناز آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم...
بعضی از آدمهای این روزگار این چنین اند:با گرگ بره می خورندبا چوپان گریه می کنند...
دشتمان گرگ اگر داشت نمینالیدیم...نیمی از گلهی ما را سگ چوپان خورده !...
انسان گرگ انسان است. البته گرگ ها یکدیگر را نمی خورند و این خود نشان می دهد که گرگ نسبت به گرگ رفتار انسانی دارد!...
یارو گرگه حامله میشه بز میزاد میگن چرا بز زاییدی میگه دیشب رفتم خونه شنگولو منگول گفتم منم منم مادرتون باباش خونه بود بیشعور جدی گرفت...
اینکه توقع داشته باشی زندگی باهات خوب باشه چون تو باهاش خوبی ؛ مثل اینه که توقع داشته باشی یه گرگ تورو نخوره ، چون توام اونو نمیخوری !...
در روزگارانی که شیرین خواب خسرو شاه می بیندفرهاد ، تیشه ، بیستونپیکار یعنی چه؟ما از درون گندیده ایماز آفت یاران!جسم مترسک کنج گندمزار یعنی چه؟این شعر ، این گفتار یعنی چهاین درد پر تکرار یعنی چهوقتی سگ چوپان ده سگ-گرگ زاییدهدیگر وفاداری شرف ایثار یعنی چه!ما مثل هم هستیمما تک به تک در خون هم نان میزنیم هر روزجسم نحیف دزدکی نوپابر چوبه ی نامهربان دار یعنی چه؟گوش تمام مردمان رهگذر اینجامسخ صدای نعره های معرکه گیر ا...
ای بمیرد درداز هر طرف بنویسی اششبیه گرگ تو را خواهد درید !...
گرگ شنگول را خورده استگرگمنگول را تکه تکه کرده استبلند شو پسرم !این قصه برای نخوابیدن است !...
اسمش آدم است امّا تو باور نکن..!..بعضی ازانسانها باکارهاشون روی حیوانات رو هم سفید کردن و گاهی کاری می کنند که از پس هیچ گرگی بر نمی آید.....
️هر آدمی درون خودش دو تا گرگ داره. هر دوشون گرسنه ان. یکی از گرگ ها خشم و حسد و غروره. اون یکی راستی و مهربونیه. اونا هر روز همدیگه رو تیکه پاره میکنن. ولی اینجوری نیست که گرگ بهتر برنده بشه. اونی که بهش غذا میدی برندست....
برّه باشیگرگ روحت میشوندگرگ باشیحسّ تنهایی شکارت میکند....
پایانی برای قصه ها نیست...نه بره ها گرگ میشوند،نه گرگها سیر،خسته ام ازجنس قلابی آدمها...دار میزنم خاطرات کسی را که،مرا آزرده،حالم خوب است،اما گذشته ام درد میکند......
تا سگ نشوی کوچه و بازار نگردی...هرگز نشوی گرگ بیابان حقیقت...
در من گرگی است زخمیو خسته از نبرد های پی در پی برای زندگیدر گوشه ی غاری نشستهو زخمهایش را می لیسد!وای از روز انتقام...همه را غار نشین خواهم کرد!...
در من گرگی خسته و وحشی است / خسته از تمام دنیا...خسته از بازی های سرنوشت...وای از روز انتقام...
بعضی از آدم های این روزگار با گرگ بره می خورند...با چوپان گریه می کنند! مراقب باشیم......