بزن جا غصّه هایت را چو در جا می زند بیرون که از دستت اگر در رفت از پا می زند بیرون! بخاری برنمی خیزد ز یاران سمرقندی که حافظ نیمه شب مست از بخارا می زند بیرون من از آن حُسن روزافزون که یوسف داشت دانستم چرا هر شب...