پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
]ببین همیشه خراشی است روی صورتِ احساسهمیشه چیزی انگار هوشیاری خواب به نرمی قدم مرگ میرسد از پشتو روی شانه ما دست میگذارد و ما حرارت انگشتهای روشن او را بسان سم گوارایی کنار حادثه سر میکشیم!......