پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
سوزانا تامارو:خاطره، چیز عجیبی ستگاه مثل شعبده باز از کلاهعکس هایی فوری رابیرون می کشدکه خیال می کردی تا ابد فراموش شان کرده ای......
سوزانا تامارو:خاطره، چیز عجیبی ست؛ گاه مثل شعبده باز از کلاه، عکس هایی فوری را بیرون می کشد که خیال می کردی تا ابد فراموش شان کرده ای ......
در خیابانهای شهر راه میروم و به چهرهها، به حالت مردم، به اندامشان، به حرکات و به نگاههای بی رَمَقِشان مینگرم ؛ هرچه بیشتر نگاه میکنم بیشتر از خودم میپرسم چه بر سر نوع بشر آمده است؟ در واقع به جای نوع بشر همه جا نقاب می.بینم، نقاب اندوه، نقاب کینه و بغض و نقاب پریشانی !گاهی اوقات به نظرم میرسد که طلسمی شوم و خبیث بر سر شهر سایه افکنده است. وقتی همه خوابیده بودند جادوگری قدرتمند لبخند را از روی لبان مردم زدوده و به جای آن اندوه و کدورت بر...
دیگر برایم کاملا روشن بود که بخش عمده بدبختی انسان به نادرستی راهش بستگی دارد. اگر هنگام راه رفتن کفش آدم خیلی تنگ یا گشاد باشد، پس از طی چند کیلومتر، زمین و زمان را به باد فحش و ناسزا میگیرد !اما آنچه از درکش عاجز بودم این بود که چرا آدمها از همان اول کفشی مناسب پایشان نمیکنند ؟!...