تو مثل حاصل کارِ کمال الملکِ نقّاشی ولی من خط خطی های کج یک آدم ناشی تو اقیانوس آرامی، بزرگی، ژرف و بی پایان و من هم برکه ای کوچک و یا یک حوض بی کاشی مخدّر دارد آن چشمت، خمارم می کند گاهی مسکّن دارد آغوشت، مگر محصول خشخاشی؟...
باید بروم، این من و این هم چمدانم ای کاش یکی بود که می گفت بمانم در طالعم انگار جز آواره شدن نیست هر روز کسی می دهد از دور نشانم من رود جدا مانده از اندیشهٔ دریا عمریست که با بی خبری در جریانم آنقدر جدا مانده ام از...