پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شَبی که تاولِ ذهنم تو را مرور کُندو با سُرنگ نبودت، هوا عبور کُند پَناه حِرز و دُعا با کَرانه ی کُرسی نمیتواند از این سَر، بَلا به دور کُندبَرای دست ِ قَضا اِذْ ذَهَبْ بخوان که مُدامگناهِ عشقِ تو جان را فَدای تور کُند نگاه حضرتِ دریا هنوز طوفانی است عَصای باورِ موسی، مَگر صبور کُند اَلو گرفته تَبَم، روی چشمِ پیشانی به این بهانه که عکسِ غَمَت، ظُهور کُندقَسم به سازِ جُدایی، به روی زخمِ زَبان که نُت ...