یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
میدانم، در مسیر بی انتهای تقدیر روزی می آید که کم روی صندلی چوبی ام در تراس نشسته ام و صدای قطرات باران را زندگی می کنم و تو از پشت پنجره با لیوان چای، لبخندت را به من می بخشی...می دانم که آن روز می آید...آدمیزاد یک عاشقی ابدی از خدا طلبکار است......