چشمِ چشمه، چاشنیِ چرخِ چراغان شد مرا چون چراغ از چهرهٔ خورشید، پنهان شد مرا باد با باران به بازی بست بال و بالکم بر بلورِ بیقرارم برقِ طوفان شد مرا خونِ خاموشِ خراسان خنده زد بر خاکِ خُلد خارِ خُلق از خویشتن چون خنجرِ جان شد مرا موجِ مستی...