چشم چشمه چاشنی چرخ چراغان شد...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار مهدی غلامعلی شاهی
- چشم چشمه چاشنی چرخ چراغان شد...
چشمِ چشمه، چاشنیِ چرخِ چراغان شد مرا
چون چراغ از چهرهٔ خورشید، پنهان شد مرا
باد با باران به بازی بست بال و بالکم
بر بلورِ بیقرارم برقِ طوفان شد مرا
خونِ خاموشِ خراسان خنده زد بر خاکِ خُلد
خارِ خُلق از خویشتن چون خنجرِ جان شد مرا
موجِ مستی در میانِ ماه و مرمر میدوید
مهرِ معشوق از میانه محوِ مرغان شد مرا
سایه در شب، سایهسارِ سرنوشت آویخت سر
سوزِ سرمد با سکوتِ سرد، سوهان شد مرا
ریشه با رویا به رقصِ رازِ رنگین تن سپرد
رودِ روشن در رهِ ریحانِ ریحان شد مرا
برقِ بیپروا به پایانی پر از پژواک ریخت
پیکرِ پنهانِ پرستش، پرتوِ جان شد مرا
دودِ داغِ دل به دامانِ دلآگاهان نشست
دستِ دیرین از دریغا دُردِ دوران شد مرا
غوغایِ گریه، گَردِ گمگشته به گُردون برد و باز
غنچهٔ گلگونِ غریبی، غرقِ گلدان شد مرا
شعله با شوقِ شرر شبنمشکن شد همچو صبح
شورِ شیدایی شکوفا چونکه شیطان شد مرا