پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گاهی سکوت خلاصه می شود در چشم ها!وقتی که بی محاوا نقطه ای را می یابی و خیره به آن، جهان را برای هزارمین بار نقض می کنی...دلتنگ می شوی برای لحظه هایی که هیچوقت نیامد" و سکوت می کنی و سکوت...چشم هایت را می بندی اما دلت گرفته! این دل گرفتگی عجیب گریه می طلبد! و چشم بسته، گریه می کنی و گریه...لبانت را به هم می فشاری! چال ْهای روی چانه ات که هویدا شد؛ عمقِ سختی، تازه شروع می شود...بغض می کنی و بغض ...دیگر طاقت نداری! همه چیز را رها می...