متن دل شکسته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دل شکسته
در پارادوکسی جنونآمیز،
دل پُراحساسم،
سوختن و ساختن را،
بینهایت،
دوست دارد...
آشوبم و جز روی تو آرام دلم نیست.
به دست یارسپردم همه سود و زیان
شدم رها ز جهان، بیغم و بیفغان
ز موج حادثه دیگر نترسید دلم
که دید دست خدا را به هر جا، نشان
اگرچه عدم زد در مسیر لبخندزمان
نگاه لطف خدا بود مرا سایبان
چه خوش بود دل آنکس که جان را سپرد...
...شکسته پشتِ دلم زیربار چشمانت
قبول کن که نگاهت کمرشکن شده است...
به تو مشکوکم سخت
سخت مگیر بر مشکوکیم
که دلم سخت گواهی میدهد
که سرم را گرم میکنی و در سر،سرِسودای دگرداری
رفتی؛ جدا کردی، از احساسم، نگاهت را؛
امّا، دلم قرص است؛ کآخر، بازمیگردی!
ای که از یاد تو رفتم، نروی از یادم
من همان عاشق زارم که ز پا افتادم
میکِشم نعش دلم را بی رمق در پی تو
قطره اشکی شدم و از مژه ات افتادم
ببار باران هوای دلم ابریست
نگران من نباش.
چیزی جز دلتنگی تو مرا از پا نخواهد انداخت.
کاش پایان این همه نبودن ها.
بودن اجباری بود در بغلم.
בلتنگت که می شوم رو بـہ اسماט مے ایستم سکوت مے کنم ،بغض ماننـב چاقوے تیز گلویم را می شکافد ..
درد کل وجودم را چنگ می زند ،اسماט بغض مے کنـב به احترام اشک هایم می بارد، ارام با دل شکسته ام به اسمان می گویم در این لحظه...
من از اون آدمام که
اگه کسیو بخوام
تهش همونو میخوام
نه حوصلهی بازی دارم
نه توان شروع دوباره
من یا میمونم
یا برای همیشه میرم
به قتلگاهِ بشر، فریاد کن، ای دل!
صدای خستهی خود را، شاد کن، ای دل!
اگرچه خامشی آیین اهل دنیاست،
تو سینه را به شرر، آزاد کن، ای دل!
ز خاک خفتهٔ این عصر بیخجالتِ کور،
قیام اشک و دعا ایجاد کن، ای دل!
میان جمع نظر بسته، چون سحر...
کاش چشمانت،
همان غریبه ی همیشگی میماند و به دل نمی نشست.
از این میخانه ها دل می کنم، بی هیچ تردیدی
برای عاشقِ تنها، شرابِ خانگی بهتر
بندد خدا ره دور آرام تا ره نما شود
دل را ز دام غیر رهاند، خدا شود
آنجا که دیده بر سر هر راه بستهای
میگشایدش دری که به نور آشنا شود
پایان اگر چه نقطهی افتادنی بود
آغاز اوست، اگر دل تو با صفا شود
دل را چو شستی...
وسط این همه دلتنگیه دل، بغلم کن.
که به آغوش تو بد محتاجم.
وچه سخت است دل سپردن در زما ن غیر ممکن که نه بتوانی دل بدهی و نه دل بگیری
که نمیدانم اسمی میتوان برایش گذاشت
به گمانم همان ممنوعه باشد
لعنت به نگاهی که لرزاند دل ما را.
چو شمع سوخته هستم ولی اسیر نگاهت
تو بیخبر از دل من ، من آشنای تباهت
تو خنده میزنی آرام و من خراب و پریشان
یکی به فکر جدایی یکی نشسته به راهت
به شب پناه سپردم که ماه روی تو بینم
ولی چون ابر جدایی گرفته راه ، نبینم...
عاشقی قصه ی تلخیست میان من و تو.
که فقط من به تو دل بستم و تو بی خبری.
مو پریشانی و من در به در موی پریشان توام.
سپر می اندازم در برابرت، زیرا
حریف چشم تو هرگز نمی شود دلِ من.