متن دل شکسته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دل شکسته
رفتی و نگفتی چه شود بر سر دلدار!
گفتی که تو را عاشقم و تا به ابد یار!
آسان تو شکستی همه یِ قول و قرارت
دل تنگم و گریانم و حالی که شده زار...
یار گر مثل قناری این سَر و آن سَر رَوَد
عاقبت در پنجه های یک عقابی میرَوَد
یار باید یار باشد تک پر و عشقش یکی
نه همان یاری که هر جا سوی عشقی میدَوَد!.....
ای که جام غـزل چـشـم تـو بـی مانـند است
دل بی تاب من امـشب به غمـت در بنداست
پـر تـنـــهــایـی و آشـــوب نــگـاهــم بــی تـو
که ز هجـران تو ایـن فاصله چون الوند است
ز تـو گـر دور شــوم هــمـدم جـان، بر دل من
گـر بیافـتـد به سـحر شـعله، رضـایـتمند...
تکیه بر او بکن!
و رها کن زانوی غم؛
و بپرداز دلت را،
از بغض و ماتم...
آزاد باش؛ رها؛
آزادانه در باد،
رقص آزادی دل را،
به تماشا بنشین!
تکیه بر «هو» بکن!
در لحظههایی که سردی؛
سردمهری،
میفشارد راه گلویت را،
در دم سردی،
که بازدمی برایش نیست؛
و برای نفسکشیدن،
فضایی نیست؛
و برای کوه غمهایت،
تکیهگاهی نیست،
تکیه بر او بکن!
وقتی دلم گرفته ساقی چرا نیایی؟
زان باده ریز ساقی ، تا جان کند صفایی
دل خسته ام ز دنیا ، از خنده های کاذب
دیگر کسی نمانده ، جز تو به آشنایی
آن دل که شکست ، دور باید انداخت
من بی تـو همـان دلم ، خـــدا میداند
با تو من سبزترین دهکده یِ چالوسَم
بی تو اما، خَزِه ای در کفِ اقیانوسَم
کامِ این دل نشوی، زرد شَوَم، می پوسم
🍃🌸🍃
@bzahakimi
حواست باشد ای دل! یارِ خوشرو،
گهی هم میشود، بسیار، بدخو؛
اگر روزی شود، «احساسِ تو»، کم،
سرت را، زیرِ آبی میکند، او...
🍃🌸🍃
@bzahakimi
در آشوبِ دلم، شوری به پا شد
که سهمِ سینهام، درد و، بلا شد
دگر، قصّه، نمیخواهم ببافم
از احساسی؛ که از سینه، جدا شد
عزیز دور من !
کاش قلبت یه سیمکارت داشت، تا هر وقت دلم برات تنگ میشد، مستقیم زنگ میزدم به احساست. کاش هر بار که اسمت توی ذهنم پاپآپ میشه، یه نوتیف گوشهی گوشیت ظاهر میشد :
« یه نفر همین حالا دلش برات تنگ شده. »
± میدونی جانِ...
گاهی دلم میگرد نه آنکه اندوهی داشته باشد نه
نمیدانم جبر زمانه است یا مقتضیات زمان
یا شاید هم کردار و رفتار آدم ها
اما گویی کوهی را بر دوش میکشیم
کمر خمیده شده است زیر بار غصه هایی که هم دلیل دارند هم ندارند
شاید جایی از کسی دل...
آن نگاری که: به جانم رخنه داشت
رفت و من را با غمش، تنها گذاشت
رفت و خندید او بر این جانِ نزار
ای دریغ از رحم بر، احوالِ زار
در دلم، حالِ بدی، جوشید و رفت
بهرِ گریان کردنم، کوشید و رفت
تو آرزوی این دل شکسته ای...
بی خوابم و پیمانه شب یاد تورا در دل من مست و غزل خوان
خونابه چکان، ازدیده روان،چون خون ریخته دستان زلیخا،همچون پیراهن پاره یوسف
برتن این دل خسته بیمار و مریض،
عشق ممنوع تو را من ندانم که چرا جا میکند
جامِ سرشارِ دلم، جاری شود، تا ناکجا؛
تا که عشقم را بخوانی، از پیامِ لحظهها!
من چه سازم در فراقت، با تمامِ لحظهها؟
پرکشید از شوق رویت، دل، زِ بامِ لحظهها!