سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
نقل محفلبازوانت را به دور گردنم بسپار عشقای پگاه آرزوها... گوهر اسرار عشقشعله در جانم چه میریزی که کوه آتشممی گدازم با شرار خویشتن هربار عشقنامی از ما می بری و حکم صادر می کنیما که حلق آویز هستیم از طناب دار عشقبر نمی داری اگر از شانه های زخمی املااقل در سینه ام بار غمی نگذار عشقشاکی ام از روزگار و زخمی ام از نارفیقاز خودی هایم بگویم یا که از اغیار عشقماجرای این همه غمناله سرسام آور استعقده های ماند...
( غمناله های بیصدا)با نگاهت درگیرم و گرفتار تو میشوم و محتاج.! سخنی گر به زبان آرم دانی که چه دل برده ایی به تاراج ای گیسوی پریشان تو همچو دریای خروشان !! دانی که چگونه غرق شدم درهیاهوی این شب مواج؟ یک عمر در مکتب عاشقی نشسته ایم و به جایی نرسیدیم...! سالهاس بهر شفای دل هر سحرگاه می روم به معراج ای که دل برده ایی و مارا محو نگاهت به خرامان کشته ایی..ولّله که جز عشق نیاموختی از قصه حلاج ...! یک بار دگر در دریا...