پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
توی دل هر کدام مان یک دنیا، حرف نگفته هست که یک دفعه می بینی ناغافل و بی هوا بیچاره مان می کنند. می افتد به جان مان بعد تا دل شان بخواهد، اسباب گریه و دلتنگی و آزارمان می شوند.بیاید یک قول مردانه به خودمان بدهیم. به خودمان که نه، به دل کوچک طفل معصوم مان که شاید روزی زیر این همه حرف نگفته، کمر خم کند و بشکند... بیایید ناگفته ها را گفته کنیم تا پرنده کوچک خیال مان تا هر جا که دلش خواست، پر بکشد.مگر جز این است که خانم معلم ابتدایی مان حروف الفب...
نباید تو را نوشت نباید تو را سرود تنها باید تو را داشت ! همین......
بهار که رفتن اسفند وآمدن فروردین نیستبهار یعنیجای بوسههای مردیکه تو باشیروی گونههای زنیکه من باشمشکوفه بدهد...