پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دارم نگات می کنم ، چشمات داره می درخشه دوست داشتنی شدی الان دلم می خواد دستت روبگیرم وپرواز کنم تا بی نهایت اون جایی که فقط ستاره ها چشمک می زنند دلم نمی خواد ماه تورو ببینه خیلی حسوده یادته رفته بودیم گندم زار ؟نسیم باموهات بازی می کرد دلم می خواست به موهات دست بکشم مثل ابریشم بود ...حالا چیدیگه چشمات برق نمی زنه ،بسته شده بی جون افتادی توی وان حموم چاقوی خونی دست من چکار می کنه ؟چرا صدای فریاد میترا قطع نمی شه اگه یوسف ...
کنارباغچه نشست وخیره شد به حیاط خلوت یاد اون شب افتاد مهمونی که برای تولد سامیار گرفته بودیم اشک می ریختیم ،اشک شوق بیماری ناشناخته ای افتاده به جونش طناب دلم رو گره زدم به پنجره فولاد آقا سامیارم برای تولدش میره مشهد می دونم دستش رو خالی نمی ذارهقربونش برم آقاجانم که این قدر مهربونهفاطمه نحاری( یاس سفید)...
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 چیزی تا اذان صبح نمونده بود عکس بابا روی میز بود هنوز داشت می خندید یاد پارسال افتادم که من و بابا توی بالکن باهم حرف می زدیم با بغض گفت:《دخترم از بچه ها شاکی ام که خودشون رو گرفتار کردن و یک زنگ نمی زنن بهمون 》مامان یک ساله که تنهاست با خودم گفتم راضی شون کنم بریم برای چیدن زعفرون حالا باید کلی پول کارگر بده اون مثل بابا توقعی نیست اما تنهاست آخه عادت هم نداره با کسی رفت و آمد کنه خودش رو مشغول کرده توی خونه راض...
روی صندلی تنهایی نشسته بودم روبه دره ای از یاس ونا امیدی خسته ام ومی خوام بمیرم می خندی وشکوفه های عشق به من لبخند می زند ممنونم که هستی خدای مهربونمفاطمه نجاری (یاس سفید)...