بسم الله الرحمن الرحیم
امروز نغمه زنگ زده ومی گه بیا بریم بیمارستان .واقعا وحشتناکه اما به قولی بایدبریم تو دل مشکل نباید به مامان این ها بگم اونا همین طوری استرس دارن ازپله ها اومدم پایین باماسک دولایه هردوتاشون ماسک شون رو دادن بالاومن بدون توجه رفتم بیرون
بانغمه...
صدای زوزه ی باد درگوش دره می پیچد و تو انگار هنوز باور نداری رفتی، دورشدی دستت دیگر به مانمی رسد فریادت برای چیست ؟
خواسته خودت بود یادت رفت هرشب دعا می کردی مرگم رابرسان تلخ است دختر قصه های تاریکی تونیستی اماببین زمین چه به مردمانش می خندد
دفتر خاطراتم رو ورق می زنم میرسم به فصل باتو بودن
اون شب داشت بارون می اومد که ماشینم خاموش شد زنگ زدم به اسماعیل بازم تودسترس نبود ،چاره ای نداشتم جز اینکه برم سراغ مکانیک ساعت داشت یازده می شد اخه الان از بارون شاکی باشم یا از خاموشی...
دارم نگات می کنم ، چشمات داره می درخشه دوست داشتنی شدی الان دلم می خواد دستت روبگیرم وپرواز کنم تا بی نهایت اون جایی که فقط ستاره ها چشمک می زنند
دلم نمی خواد ماه تورو ببینه
خیلی حسوده
یادته رفته بودیم گندم زار ؟
نسیم باموهات بازی می...
کنارباغچه نشست وخیره شد به حیاط خلوت
یاد اون شب افتاد
مهمونی که برای تولد سامیار گرفته بودیم اشک می ریختیم ،اشک شوق
بیماری ناشناخته ای افتاده به جونش
طناب دلم رو گره زدم
به پنجره فولاد آقا
سامیارم برای تولدش میره مشهد
می دونم دستش رو خالی نمی ذاره...