پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
از خودم از وطنم سخت فراری هستممن رکوردار غم و مصرف چایی هستمدگر از عاشقی و رابطه ها میترسماز دوباره غرق در حاشیه ها میترسمبا کمی نم نم باران ، دلم میگیردپرسه در شهر و خیابان ، دلم میگیردکوچه ها را به قدم های خود عادت دادمهرکه شک داشت به ماندن ، به سلامت دادمخاطرات در گذرِ تندِ زمان میمیرندعاشقان باز هم از دست خدا دلگیرندکاش میشد همه ی فاصله ها را برداشتیا تو و فاصله را حداقل باهم داشتآخرش هم عشق پاکم را هوس پند...