پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
2/5یهو یک چیزی شبیه کرم خاکی روی آستینش برام جلب توجه کرد که بعد فهمیدم یک از رشته های آش بوده که موقع پختن لابد چسبیده به آستینش و اونم طبق معمول یادش رفته تمیز کنه خیلی دختر شلخته ای بود از موهای نامرتبش که از لای روسری زده بود بیرون و شبیه قطره های قیر که تو تابستون از پشت بوم آوریزون میشه شده بود نگم براتونیکی از پاچه های شلوارش نمیدونم چرا کوتاه تر بود البته یکم! همه اینارو تو یک لحظه دید زدم! گفتم که با حیا بود و به من اصلا نگاه نمی کرد...