سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
خوش گلشنی است حیف که گلچین روزگار فرصت نمی دهد که تماشا کند کسی...
عمر عزیز خود منما صرف ناکسان...
دندان چو در دهان نَبُوَد ، خنده بدنماست دکّان بی متاع چرا وا کند کسی؟ ...
به مژگانش دلم سرگرم بازی گشته می ترسم ز بی پروایی طفلی که با خنجر کند بازی ...
در تبسّم گفت زیرِ لب که: قربانم شَویآخر آن مَه داد دشنامی که من می خواستم...