چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
دلمان برای روزهای خوبمان، تنگ شده...روزهایی که می شد در پیاده روهای ساده ی شهر قدم زد و شاد بود، شب هایی که می شد نگران هیچ چیز نبود و خوابید و آخرِ هفته هایی که می شد سفر کرد و از تهِ دل خندید...دلمان لک زده برای یک قُلُپ چای که بدون بغض و حسرت از گلویمان پایین برود... قمار سختی بود!ما تمام دلخوشی مان را پای سادگی هایمان باختیم...انصاف نبود هم بسازیم و هم بسوزیم،انصاف نبود تاوان تصمیماتی را بدهیم که خودمان نگرفته بودیم...ولی تسلیم نخ...