پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
یادمان نمی رود چقدر به فکر ما بودید!یادمان نمی رود چقدر عزیز از دست دادیم، چقدر ترسیدیم و چقدر محدود و منزوی شدیم و شما چقدر عین خیالتان نبود!یادمان نمی رود چقدر مقصر بودید و چقدر کوتاهی کردید. که لبه ی پرتگاه مرگ بودیم، طناب هم کنار دستتان بود اما برای نجاتمان هیچ کاری نکردید، فقط ایستادید، نگاه کردید و اندوه و اضطراب بی حد ما حتی نگرانتان هم نکرد.که به خاطر ما صاحب مقام شدید اما به فکر خودتان بودید.این ها عزیزانِ کسانی اند که دارند نفر ...
بر ماست که بهشت کوچکی کنج خانه هامان بسازیم، با گیاه و شعر و موسیقی.بر ماست که آسمان را به زیر سقف اتاق هامان ببریم، بر ماست که لبخند بزنیم، بر ماست که تحت هر شرایطی، سرزنده و امیدوار بمانیم، برماست که بدانیم، بر ماست که بیشتر بدانیم...که بعد از این، هر خانه، یک سیاره ست... سیاره هامان را سبز و با شکوه نگاه داریم و از گزند بیماری و اندوه، به دور.بر ماست که خیال های خوب کنیم و نور را از روزنه ی کوچک نگاه هامان به زیر پوست لطیف و بی گناه خانه...
من ایمان دارم زندگی ما در عمق کهکشان ها، جایی ورای زمین و زمانه ای که ما در آن ایستاده ایم، ادامه دارد، جایی آن سوتر از پهنه ی کرخت زمان. آنجا که ستاره ها حیاط خلوت آدم ها و سیاهچاله ها، پنجره های روشنی اند برای شکفتن. آنجا که می شود روی ایوان بلند سیاره هاش ایستاد و تمام کهکشان ها و هستی را به وضوح، تماشا کرد. من به شدت ایمان دارم که هستی ما به این زمین خاکی و محدود، خلاصه نخواهد شد. ما کوچ خواهیم کرد، قلب هامان را برخواهیم داشت، حافظه های غبار...
این باد سرکش نزدیک بهار را چقدر زیاد دوست دارم!انگار آمده هرچی غصه و اندوه سر راهش هست بشوید و بر دارد ببرد، انقدر که عمیق و قشنگ هوهو می کند و صاف می نشیند وسط جان آدم. دلم می خواهد بزنم بیرون تا بادبهار، محکم بغلم کند و تکانم بدهد و بیدار شوم، چشم که باز کردم وسط یک مزرعه ی آفتاب گردان باشم، که آفتاب بکوبد توی صورتم و از کنار دستم صدای بُلوپ بلوپِ آب های خروشان چشمه به گوش برسد، باد، چمن های بلند اطراف و سنبل های وحشی و شکوفه های سیب را برقصا...
برای آدمِ در تلاش برای بقا می شود از ولنتاین و سپندارمذگان و روزهای بدون غصه حرف زد؟به آدمِ در تلاش برای بقا می شود گفت "عاشق شو ار نه روزی، کار جهان سر آید" ؟آدمِ در تلاش برای بقا را می شود دعوت کرد به صرف یک فنجان دمنوش بهارنارنج و یک چرت عصرگاهیِ آرام، وقتی حجم دغدغه هاش از ظرف تحملش بیشتر است؟چه بگویم که حال کسی را خوب کند؟ که زورش بچربد به این ویروس لعنتی؟ که سرعت تولید واکسن های کارآمد جهان را ببرد بالا؟ آنقدر که دوباره برگر...
ما آرزو کردیم و نپذیرفتیم که قرار نیست به تمام آرزوهامان برسیم،ما آدم ها را دوست داشتیم و نپذیرفتیم که قرار نیست همه دوستمان داشته باشند،ما روزهای خوب می خواستیم و نپذیرفتیم که قرار نیست تمام روزها خوب باشند...و هر روز غمگین تر شدیم.گاهی برای رسیدن به آرامش، باید پذیرفت... باید قبول کرد و ناممکن ها و نشدنی ها را به رسمیت شناخت و توقع زیادی نداشت...گاهی برای رسیدن به آرامش، باید از خیلی چیزها گذشت......
حالا که خوب نگاه می کنم می بینم من آدم خوشبختی بوده ام، بسیار خوشبخت.من بدون در نظر گرفتن نظرات آدم های دیگر، کارهایی که دوست داشته ام را کرده ام و مسیرهایی که می خواسته ام را رفته ام. من جوری زیسته ام که خودم دوست داشته ام و بیرون زده ام از تمام قاب ها...من از روزی که یادم هست به تمام اجبارها پشت کرده ام و خط باطل کشیده ام روی تمام حصارها.من از روزی که یادم هست، سرکش و گستاخ بوده ام در مقابل کسانی که می خواسته اند طرز فکر و نقطه ی امن خود...
من به تو می گویم که قوی باشی و می دانم که گاهی کلمات، واقعا معجزه می کنند.من روزهای سخت زیادی دیده ام، رنج های زیادی کشیده ام و اندوه زیادی را به جانم، خریده ام. من تا انتهای دردهای زیادی رفته ام، زخم های زیادی را به جان لمس کرده و پایان اندوه های زیادی را به چشم، دیده ام.من به تو می گویم که قوی باشی چون دیده ام که تمام مسیرهای درد، به مقصدهای خوبی می رسند و هیچ مسیری خالی از امّید نیست. که هیچ شبی بدون ماه و هیچ ماهی، بدون خورشید نیست.من ب...
کرونا که تمام شد، تا چند هفته و چند ماه، بیشتر از همیشه قدر زندگی را خواهیم دانست، کمتر بهانه خواهیم آورد و بیشتر لبخندخواهیم زد.کرونا که تمام شد، کافه ها و پیاده روها مملو از آدم های شادی خواهد شد که به جای ماسک، لبخند به لب دارند و به جای فاصله، از یکدیگر آرامش می گیرند.کرونا که تمام شد، کنار هم خواهیم نشست و باورمان نخواهدشد که چند ماه قبل چه روزگار غریبانه ای داشتیم، عکس های دوران قرنطینه و سختی را نگاه خواهیم کرد و به چهره های ماسک ز...
ندیده، به یاد می آورم تو را،با بانگ تو، با بانگ دلنشین کلام تو،هر بار تو را می شنوم و به یاد می آورم که چقدر دوست دارم تو راکه چقدر دوست دارم صدای تو راکه چقدر جاودانه ای در مندر بطن زندگی و حالِ خوب و خاطره های من...ندیده دوست دارمت،ندیده به خاطر می سپارمت...تو زنده ای تا ابد در منتو نفس می کشی، همان جا که صدای بی بدیل تو نفس می کشدندیده به یاد می آورم تو راای جاودانهْ صدای بی تکرار.......
کنارم باش ، این پاییز ،کنارم باش ، می ترسم ...خزان را دوست دارم من ، ولی بی تو ؛خیابان ، کوچه ها ، این شهر ، این پاییز ؛تو را بدجور کم دارد !بدون تو ؛گلوی آسمان ها ؛ درد می بارد ،صدای خش خش این برگ ها بی تو ؛صدای نابهنجاریست باور کن ؛به بانگِ مرگ می مانَد !اگر باشی ،اگر همراهِ من باشی ؛خزان زیباترین فصل است ، می دانم ...کنارت ، چای می چسبد ؛به وقتِ شامگاهان ، در هوای سرد و بارانی ...کنارت کوچه ها زیبا ،درختان ، آسم...
چقدر پاییز شده!چقدر این حال و هوا شال و کلاه و آستین های پایین کشیده از سرما می طلبد، یا نشستن کنار پنجره و هورت کشیدن یک لیوان چای داغ که از سرمای محیط، تمام دیواره اش عرق کرده، یا پناه گرفتن زیر پتو و استشمام بوی نارنگی و خوابیدن میان لالایی خاطره انگیز برگ ها و بادها.چقدر می طلبد که چتر برداری و زیر قطرات گاه و بی گاه باران قدم بزنی و یقه ی پیراهنت را از شدت باد و سرما بالا بکشی، که دست هایت را توی جیب ببری و از سرما بلرزی، که باد بزند و ق...
بچه بودیم و چیزی نمی فهمیدیم، بچه بودیم و بی خیال بودیم، برای خودمان دنیایی ورای این دنیا ساخته بودیم و در آن سیر می کردیم، شنگول و سرخوشانه تک تک کوچه های کودکی را گشت می زدیم، چرخ می زدیم و برای خودمان خیال های جانانه می بافتیم.بچه بودیم و همه چیز خوب بود، که خوب نبود، اما ما خوب بودیم، که خوب نبودیم، اما نمی فهمیدیم که خوب نیستیم.بچه بودیم و آسمان آبی تر بود، زمین سبزتر و آدم ها شادتر بودند.بچه بودیم و جهان، خواستنی تر بود.بزرگ شدیم ...
بهش می گفتند «زیرآب زنِ کلاس»، هردفعه زیرآب یکی را میزد و هرچقدرهم نامحسوس، همه مطمئن بودند کار کار خودش است، چون سابقه اش بدجور خراب شده بود. استعداد زیادی نداشت وشاید بیشتر به این خاطر که تمام انرژی و وقتش را متمرکز روی رفتار بقیه کرده بود تاسوژه ای گیر بیاوردو زیرآب یکی رابزند یا کار یکی راخراب کند و برای خودش کِیف کند، از آن کِیف های کثیف. انگار روزهایی که زیرآب نمی زد، حالش خوب نبود، عادت کرده بود به این کار و این عادت، هر روز از بچه های کلا...
خودم جانم! من به تو یک زندگی پر از عشق و لذت و زیبایی بدهکارم و دارم نهایت تلاشم را می کنم تا تو را به همان چیزهایی که همیشه دوست داشتی، نزدیک تر کنم. دارم تلاش می کنم فردای تو از امروزت بهتر باشد و بعد از این، دلایل بیشتری برای لبخند داشته باشی.خودم جانم نگران نباش، این روزها «مسیر» ماست، ما هنوز به «مقصد» نرسیده ایم، ما هنوز در راهیم و راه های نرفته ی زیادی پیش رو داریم. هنوز مانده تا روزهای خوبمان، هنوز مانده تا رهایی، هنوز مانده تا پا را ...
«تنهاترین نهنگ دنیا» به خاطر تفاوتش در تولید صدا و انتخاب مسیر مهاجرتش در اقیانوس، تنها بود. تنها آواز می خواند و تنها سفر می کرد و هیچ کس قادر نبود که سکوت سرشار از آواز او را بفهمد و برای تنهایی اش کاری کند.تنهایی، به خاطر تفاوت هاست، تفاوت هایی که گاه ملموس اند و گاه ناملموس. گاهی آن قدر ناملموس که تو از عمق جانت فریاد می زنی و حتی صدایت را کسی نمی شنود، کسی نمی فهمد همین لحظه چقدر محتاج همدردی هستی و چقدر دوست داری یک نفر از راه برسد و تو...
از من کدبانو در نمی آید، این را در کمال پر رویی همه جا عنوان کرده ام به جرأت و اعتراف می کنم بدون اغراق!من همانی ام که سقف آشپزخانه را پر کرده از کنسرو های ترکانده، چون بلد نبوده پای اجاق بایستد و رفته دنبال دلخوشی هاش.من همانی ام که گاهی لحاف و بالشش را هنوز جمع نکرده، لیوان چای و بساط صبحانه اش هنوز پهن است و توی بازار شام خودساخته اش لم داده و دارد در کمال پررویی کتاب می خواند.من همانی ام که بوی غذای ته گرفته اش تمام محله را برداشته و او...
خودم را حذف کرده ام از گذشته، از تجربه های تلخ و شیرینی که داشتم، اما از گذشته ام پشیمان نیستم، تجربه ها، حتی تلخ ترینشان، سنگ بنایی بوده اند برای ساختن منی که امروز هستم.خودم را حذف کرده ام از زندگی خیلی ها، از ارتباطات خوب یا بدی که داشته ام، اما از هیچ رابطه ی تمام شده ای پشیمان نیستم، آدم ها حتی بدترینشان، تلنگری بوده اند برای ساختن هویتی که امروز دارم.خودم را حذف کرده ام از خودم، از خودی که قبلاً بودم، اما از کسی که پیش از این بوده ام -خ...
بغل نمی کنیم و خوبیم، بغل نمی شویم و زنده مانده ایم،زنده مانده ایم بدون بوسه، بدون آغوش، بدون عشق...زنده مانده ایم پشت میله های سرد یک حصار نامرئی، حصاری به منزله ی یک طاعون، طاعونی که مانند یک پیچک زرد، گلوی دنیا را فشرده و دست بر نمی دارد.کمتر می خندیم، کمتر ذوق می کنیم، کمتر خیال می بافیم و بیشتر منطقی شده ایم.کافه ها ترسناک شده اند، خیابان ها، کوچه ها، رابطه ها و آدم ها؛ ترسناک شده اند.پنهان شده ایم پشت نقاب ماسک ها و عینک ها و هی...
خدایا دنیا هر روز داره سخت تر و غیر قابل پیش بینی تر از قبل میشهکار رو برای هممون آسون کن و نجاتمون بدهخدایا آمده ام برای حال مردم کشورم دست به دامانت بگیرم و دعا کنم، برای خاطر دل های بیقرار و سینه های داغداری که از تباهی و دردها گریخته اند و امیدشان به نگاه و دستان مهربان توست، ناامیدشان نکن خدا!دلم گرفته از این روزهای سردی که هرثانیه داریم در آتش اضطراب ناگزیر آن می سوزیم و گرم نمی شویم، دلم گرفته از شرایطی که هست، از اینکه مردم کشور...
خدا را شکر که تو خواهر منی که اگر نبودی چقدر غصه می خوردم، چقدر خالی می شد جای کسی شبیه به تو و چقدر تنها می شدم اگر تو نبودی...خدا را شکر که خواهر منی و خواهر آدمِ دیگری نیستی، که اگر بودی حسرت نداشتنت تا همیشه گوشه ی قلبم سنگینی می کرد، که اگر بودی از حسادتِ رابطه ی خواهرانه ات با یک غریبه می مردم!تو خواهر زیبای منی و دوست داشتنت برای زنده ماندنم الزامی ست.بغلت که می کنم، غصه ها یکی یکی زرد می شوند و از شاخه ی دل، به زمین می افتند، بغلت ...
به خدا که بسپاری، حل می شود. خودم دیده ام؛ وقتی که از همه بریده بودم؛ بی هیچ چشم داشتی هوایم را داشت، در سکوت و آرامش، کار خودش را می کرد و نتیجه را نشانم می داد که یعنی ببین! تو تنها نیستی...خودم دیدم وقتی همه می گفتند این آخر خط است، با اشاره حالی ام می کرد که به دلت بد راه نده! تا من نخواهم هیچ آخری، آخر نیست و هیچ آغازی بدون اذن من سر نمی گیرد.خودم دیدم وقتی همه سعی بر زمین زدنم داشتند، دستان مرا محکم می گرفت و مرا بالاتر می کشید تا ...
عزیزدلم! دلگیر نباش... آدم ها مختلف اند. هرکدام سبک خودشان را برای زندگی دارند و هرکدام به روش خاص خودشان با دیگران ارتباط می گیرند. تو مقصر نیستی اگر آدمی انتخاب کرده نسبت به همه چیز جهان مشکوک باشد، که لبخندهایت را به خصومت برداشت کند، که مهربانی ات را حماقت بداند و خشمگین شود که چرا تو شبیه به خودش نیستی و به سبک خودش زندگی نمی کنی.آدم ها مختلف اند عزیزدلم. نه اینکه بد باشند، نه اینکه گونه ی خاصی از آدم ها فقط خوبند، نه! آدم ها هرکدام ویژگ...
دوران ابتدایی عاشق یک کوله ی پارچه ای شدم که روی دوش یکی از بچه های مدرسه دیده بودم، برای رسیدن به آن، کیفی که داشتم را به عمد پاره کردم. حالاشرایط رسیدن به رؤیایی که داشتم فراهم بود. به بابا اصرارکردم و بابا کوله رابرایم خرید. خیلی خوشحال بودم، وسایلم را مرتب داخلش چیدم وثانیه ها راشمردم تاصبح شود وکوله ی دوست داشتنی ام را بردارم وخرامان وشاد به مدرسه بروم. از شدت ذوقی که داشتم، فکرمیکردم به محض ورودم به مدرسه، حواس ها متمرکزبه من وکیف جدیدم خو...
باتو خوشبخت ترین آدمِ این قافله امگم نشو،دور نشو،بی تو جهانم خالیستبی تودنیای من از درد، به هم می پیچدبی توسهم من از این حادثه،بی اقبالیست!...
نشسته ام کنارِ پنجرهو باد می وزد ...درخت ، می خرامَد از درونو شاخه در عزای سیبِ چیده اش ؛سکوت می کند ...پرندگان چه بی ریا میانِ ابرها ؛به اوج می روند !و انزوای کوه ، بی صدا ؛بغل گرفته آسمان شهر را .سکوت می کنمو می تکانم از درون ؛غبار روزهای تلخِ رفته را ......
مرا شبیهدرخت همیشه بهار آفریده اند ،که شب ها و زمستان های سردی پشت سر گذاشته ، هر شب میان زمستانِ درد ، خشکیده و هر صبح ، در بهار امید ، جوانه زده .که به او تبر می زنند و جای زخم هایش ، جوانه می زند ، که شاخه هایش را می بُرند و جای هر شاخه ، هزار شاخه بیرون می زند .مرا شبیه همان درخت افسانه ای آفریده اند که هر غروب ، می میرد و هر طلوع ، با شکوه تر از روزهای قبل ، متولد می شود .جای ترک ها و شکستگی های من ، محکم ترین بخش های وجود من است ....
کاش چند سال که از تعهدِ دو نفر گذشت، برایِ هم معمولی نمی شدند، کاش خیالشان از داشتنِ هم، راحت نمی شد و دست از محبت و توجهشان به هم بر نمی داشتند.کاش هیچ زن و هیچ مردی، از محبت کردن به شریکِ زندگی اش خسته نمی شد.آدم ها همیشه توجه می خواهند. بدونِ توجه، بدونِ محبت، احساس پیری می کنند و با کوچکترین توجهی دلشان می لرزد! درست مانندِ تشنه ای که با دیدنِ آب!آدم های متعهد مظلوم ترند، از تمامِ دنیا، یک نفر را برایِ تنهایی و بغض هایشان دارند و اگر هم...
زیاد پیش آمده، خیلی زیاد ...که حوصله خودم را هم نداشته ام ...ولی با همان حال ...حرف های دیگران را گوش بوده ام ...زیبایی هایشان را چشم ، و زخم هایشان را مرهم ...زیاد پیش آمده که کم آورده ام و با کوهی از بغض ...نشسته ام روبروی آدم ناامیدی و به حال و هوای زندگی ...برش گردانده ام ...زیاد پیش آمده که هر شب ، اشک هایم را زیر سکوت بالشم پنهان کرده ام ...و هر صبح ، با لبخندی به پهنای تمام حسرت های جهان ...شانه ای محکم بوده ام برای درم...
آدم برای اینکه احساس زنده بودن کند، باید کسی را دوست داشته باشد.باید کسی را دوست بداری تا هر صبح دلیل محکمی برای بیدار شدن داشته باشی و هربار که به بن بست رسیدی برهان قاطعی برای جا نزدن و ادامه دادن... باید کسی را دوست بداری تا "هر نفس که فرو می رود ممد حیات باشد و هر نفس که بیرون می رود مفرح ذات"...باید کسی را دوست بداری تا با تماشای نور باریک و ضعیف ماه، غرق اشتیاق شوی و با شنیدن آوای آرام جیرجیرک ها، احساس رهایی کنی.آنان که ک...
سلام تابستان !فصل خوب خاطره انگیزِ من ...نفسِ گرمِ تو را دوست دارم ،بوی فراغت می دهدبادهای لطیف و ملایم بعد از ظهرت ؛مرا یاد بازی و شیطنت کودکی ام می اندازدیاد روزهایی که آمدنت ؛پایان درس و مشغله ها بودنام تو تداعی کوچه هایی شلوغ ،و هیاهوی کودکان بازیگوش است ...تو هر چقدر هم که گرم و طاقت سوز باشی ؛من به حرمت لبخند کودکی ام ؛تو را دوست دارم ...آغوش آرام و بی دغدغه ات ؛جان می دهد برای تفریح ،برای سفر ،برای فراموشی ....
جمعه ها ؛باید که فارغ شد از این شهرِ شلوغدور شد از قیل و قال ...جمعه یعنی حالِ خوش ؛جمعه یعنی ؛ بیخیال ... !...
من مدیونم؛به همه ی آنهایی که به اعتمادم خیانت کردند و به من یاد دادند که محتاط تر باشمبه همه ی آنهایی که درحقم دشمنی کردند و به من یاد دادند که با هرکسی دوستی نکنمو به همه ی کسانی که به من حسادت کردند،سعی کردند تحقیرم کنند و ناخواسته مرا به سمت بهتر شدن سوق دادند،از زخم هایم درس می گیرم و قوی تر می شوم از شکست هایم پله می سازم و موفق می شوم ،آرامشِ مدام سمت عابران جاده های بی مقصد و هموار است ،اما برای فتح ِ قله هایی که جایِ هر کسی نیست...
جرأت می خواهد هر روز مقابل روزگار بایستی ، ابرهای ناامیدی اش را کنار بزنی و دنبال خورشید ِ امید بگردی .جرأت می خواهد در مسیرهای نرفته به سمت مقصدهای نامعلوم گام برداری ...باید برایت مهم نباشد این که شاید آخرش همان چیزی که می خواستی نیست و از پیش بینی ناپذیریِ مسیر ، لذت ببری.که همین هدف داشتن و ادامه، لذت_بخش است ... باور کن آدم های موفق، بیشترین میزان خوشبختی شان برای زمان هایی ست که امیدوارانه برای رسیدن به مقصد تلاش می کردند، زمان هایی ک...
بیشه ای که گوسفندانش به هم رحم نمی کنند ،تفرجگاهِ لاشخورهاست ... ملتِ نادان ، "دشمن" نمی خواهد ... !...
قول می دهیم تا شکستن این طلسم درد، در خانه بمانیم، به خاطر خودمان، به خاطر عزیزانمان و به خاطر تویی که به خاطر ما از عزیزانت دور مانده ای...تویی که از خواب و خوراک و آرامشت برای نجات جان ها صرف نظر کرده ای. عرق می ریزی از سختیِ لباس های رزم و عرق شرم می نشیند بر پیشانی مان وقتی که از شدت دوری از عزیزانت اشک می ریزی...تمام می شود این دوره ی درد و تو خانواده ات را به آغوش خواهی کشید و ما تا ابد فراموش نخواهیم کرد انسان های راستین این سرزمین چه...
باید بلند شویم و بایستیم، این دنیا ارزش متوقف شدن و غصه خوردن ندارد.باید حالمان را خوب کنیم، نفسی عمیق بکشیم، سرمان را بالا بگیریم و دوباره برای هدف ها و مقصدهامان بجنگیم.زندگی دریاست و ما میان پیچ و تاب آن شناوریم و ناگزیریم که تحت هر شرایط، دست و پایی بزنیم و امیدوار باشیم، وگرنه غرق می شویم!ما ناگزیریم هربار ساحلی پیدا کنیم و با اشتیاق، به سمت آن، خیز برداریم و قبل از به زیر آب رفتنش، به سمت ساحل بلندتری شناکنیم. رسالت ما دست و پا زدن ها...
کرونا شکاف فرهنگی عمیقی میان آدم ها ایجاد کرده، به طوری که بافرهنگ ترها در اقلیتی انگشت شمار و با فاصله از سایرین، ایستاده اند.عده ای آروغ مردم داری می زنند و بانیِ اجتماعات و دورهمی های بزرگ می شوند و مدعی اند هرچه بود، تمام شده و همه چیز به روال عادی اش برگشته و ماسک، چیز مضحکی ست، از عزیزان دور ماندن و رفت و آمد نکردن چیز مضحکی ست و استدلال علمی آوردن و رعایت فاصله ی فیزیکی، چیز مضحکی ست!حقیقت تلخ است اما؛مضحک، کسانی اند که نه علم و منط...
دخترکم برگرد، حتی اگر هزارسال است که رفته ای، برگرد به آغوشم، حتی اگر ده ها هزار بار اشتباه کردی... تو تکه ای از جان منی و من در قبال جان کوچکم مسئولم.لعنت به من اگر با تو آنقدر بد تا کنم که از بی مهری ام به دست های سرد غریبه ای پناه ببری... برگرد دخترکم، اگر به دنبال نور رفتی و به سیاهی رسیدی، اگر به دنبال عشق رفتی و به داس های خون آلوده رسیدی، برگرد، من با تمام عشقی که به تو دارم برای چشم های معصوم تو، نور می سازم...برگرد دخترم که هوای بیرو...
کاش می شد تمامِ آدم های غمگین و تنهایِ جهان را در آغوش کشید ، برایشان چای ریخت ، کنارشان نشست و با چند کلامِ ساده ، به لحظاتشان رنگِ آرامش پاشید و حالشان را خوب کرد .کاش می شد این را قاطعانه و آرام در گوشِ تمامِ آدم ها گفت ؛که غم و اندوه ، رفتنی است و روزهایِ خوب در راه اند ،که حالِ همه مان خوب خواهد شد ... برایتان آرزوهای خوب می کنم ، چون به تاثیر انرژی های خوبِ کائنات ، ایمان دارم 🌱من ایمان دارم ؛ایمان دارم که روزی همه چیز درست خواه...
گاهی نباش...خودت را بردار و کمی دورتر از قافله بایست...وجودت را از همه ی آدم های اطرافت دریغ کنببین چه کسی نبودنت را حس می کند؟!چه کسی حواسش به حال و احوالات توست؟!سکوت کن و منتظر بمان...و ببین کدام آدمِ با معرفتی برایِ پیدا کردنِ تو،پس کوچه های تنهایی ات را زیر و رو می کند؟کدامشان نگرانت می شود!و اصلا چه کسی، برای نگه داشتن تو...به خودش زحمت می دهد؟اگر نبودی و دیدی...آب از آب روزمرگی هایشان تکان نخورد،تعجب نکن!رسم آدم...
گاهی فقط بی خیال باش...وقتی قادر به تغییرِ بعضی چیزها نیستی؛روزت را برایِ عذابِ داشتن ها و افسوسِ نداشتن ها خراب نکن!دنیا همین است؛همه ی بادهای آن موافق،همه ی اتفاقات آن دلنشین،و همه ی روزهای آن خوب نیست!اینجا گاهی حتی آب هم سربالا می رود...پس تعجبی ندارد اگر آدم ها جوری باشند که تو دوست نداری!گاه گاهی در انتخاب هایت تجدیدنظر کن.فراموش نکن؛تو مجاز به انتخابِ آدم هایی، نه تغییرِ آنها......
دلمان برای روزهای خوبمان، تنگ شده...روزهایی که می شد در پیاده روهای ساده ی شهر قدم زد و شاد بود، شب هایی که می شد نگران هیچ چیز نبود و خوابید و آخرِ هفته هایی که می شد سفر کرد و از تهِ دل خندید...دلمان لک زده برای یک قُلُپ چای که بدون بغض و حسرت از گلویمان پایین برود... قمار سختی بود!ما تمام دلخوشی مان را پای سادگی هایمان باختیم...انصاف نبود هم بسازیم و هم بسوزیم،انصاف نبود تاوان تصمیماتی را بدهیم که خودمان نگرفته بودیم...ولی تسلیم نخ...
کاش می شد تمامِ آدم های غمگین و تنهایِ جهان را در آغوش کشید، برایشان چای ریخت، کنارشان نشست و با چند کلامِ ساده، به لحظاتشان رنگِ آرامش پاشید و حالشان را خوب کرد.کاش می شد این را قاطعانه و آرام در گوشِ تمامِ آدم ها گفت؛ که غم و اندوه، رفتنی است و روزهایِ خوب در راه اند، که حالِ همه مان خوب خواهد شد......
" فردا حتما روز بهتری ست ... "نبینم غصه می خوری رفیق !نبینم زانوی غم بغل گرفته و نا امید شده ای از رسیدنِ روزهای خوب ...نبینم به اعجاز امّید ، کافر شده و به آسمانِ آبیِ باورت رنگ خاکستری پاشیده ای !مبادا همچو ارغوان باشی ؛که در آغوشِ گل ها و باز ، غمگین است !مبادا همچو نیلوفرِ مرداب ؛ نا امید باشی از خواستن ها و رسیدن هامبادا خودت را باخته باشی رفیق !که شاید امروز ، همان روزی که می خواستی نبود ، همه چیز همانجوری که ...
دستِ خودم نیست !صبح که می شود ؛بی اختیار دنبالِ اتفاقاتِ خوب می گردمدنبالِ آدم هایِ خوبیکه حالِ خوبم رابا لبخند هایشانبه روزگارم سنجاق کنم ...یک روزِ خوب ، اتفاق نمی افتد ،ساخته می شود !!!...
فردا دیر است ...امروزت را همین امروز ، زندگی کن!همین امروز لذتش را ببر ،و همین امروز برای آرزوهایت تلاش کن ...حسرت ، یعنی در گذشته جا مانده ای ،و نگرانی یعنی ، اسیرِ آینده ای شده ای که هنوز نرسیده و اتفاقاتی که هنوز نیوفتاده!آینده ای که شاید نرسدو اتفاقاتی که شاید نیوفتد!بیخیالِ چیزهایی که نبودنشان کیفیتِ بودنت را کم می کندآرامش و لبخند را در آغوش بگیر و امروز را همان جوری که دوست داری زندگی کن ......
هر آخرِ هفته ، به رسمِ "مادربزرگم" برایت دعاهای خوب می کنم...دعا می کنم لبخندهایت از تهِ دل باشد ، و غصه هایت سطحی و زود گذر...دعا می کنم مسیرِ موفقیتت هموار باشد و انگیزه هایِ صعود و پروازت ، بسیار...دعا می کنم هرگز در پیچ و تابِ زمانه ، بی پناه نباشی ،هرگز محتاجِ دستِ بی انصافِ دنیا نشوی...هرگز دلت نگیرد ،و چشم هایِ روشنت ، هیچ زمانی خیس و اشک آلود نباشد...دعا می کنم عاشقِ کسی باشی ؛که عاشقت باشد ،و کسانی کنارت باش...
حوصله ی هیچ کس را ندارم، بالاخره آدم روزی به اینجای زندگی هم می رسد...انگار خدا خواسته از کالبد تکرار بیرونم بکشد، فیلتر فریبنده ی احساسات را از روی چهره ی ساده ی آدم ها برداشته و گفته "این تو و این حقیقت آدم ها"...من این روزها دارم آدم ها را بدون فیلتر می بینم، کاملا صاف و حقیقی و بدون نقاب...اگر دوستشان دارم پشتش هزار و یک منطق نهفته و اگر نمی خواهم حتی ببینمشان برایش دلیل دارم.این مدت به آدم هایی علاقمند شده ام که تا این لحظه...
خدایا شبِ قدر است ...آسمان را به فرشته هایت بسپار ،به زمین بیا ...کمی کنارِ دلم بنشین ،برایت حرف دارم ...حرف هایی که جز تو نمی شود به کسی گفت ...بیا و این شبِ قدر ،به حرمتِ جوشن کبیرت ،و به حرمتِ حقانیتِ قرآنت ؛حواست را به من بده ... !می خواهم بگویم ،،،گوش می کنی ؟!خدا جانم ؛دوستانی دارم که حالشان خوب نیست ،حرف ها و مشکلاتی دارند ؛که گوشه ی دلشان سنگینی می کند ،،،آرزوهایی دارند که از شدتِ نرسیدن ،از آن ها دست کشی...