سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
روح تو را که دید خدا، گوهر آفریداحساس را دمید به گل، دختر آفرید...
تمام عاشقان شهر من، انگشتری دارند که نقش خاتمش، ذکرِ: توکلتُ علی الله» است...
چای را بی پولکی خوردن صفا دارد، اگر حبه قندی مثل تو، شیرین زبانی می کند...
روسری را طرح لبنانی ببندی یا نبندی،زلف بر صورت بیفشانی، نیفشانی قشنگی!...
تو با نامهربانی هم قشنگی، پس نمی پرسم:کمی با من، دلت را مهربان تر می کنی یا نه؟...
به خدای حسین، به حسین خدا نشود نفسی، دلم از تو جدا به حسین خدا، به خدای حسین همه زندگی ام، به فدای حسین...
من آمدم که تو را با سپاه و تیغ بگیرممرا به تیر نگاهی، تو بی سپاه گرفتی...
دختران سرزمین من، گُلنددختران سرزمین من، بهاردختران بی نظیر عالَمندبااراده، باسلیقه، باوقار...
هزار قیصر و قاسم فدای قاف تو، عشق!...
با وضو آمد به قصد لیلة الفرقت، علی!ابن_ملجم_در_شب_احیاء_چه_قرآنی_گشود...
با وضو آمد به قصد لیلة الفرقت، علی!ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود...
نسیم عطر تو را صبح با خودش آوردو گفت:روزی عشّاق با خداوند است...
اول روضه میرسد از راهقد بلند است و پردهها کوتاهآه از آنشب که چشم من افتادپشت پرده به تکه ای از ماهبچهی هیأتم من و حساس به دو چشم تو و به رنگ سیاهمویت از زیر روسری پیداست دخترِه ...، لا اله الا الله!به «ولا الضالین» دلم خوش بودبا دو نخ موی تو شدم گمراهچشمهایم زبان نمیفهمنددین ندارد که مرد خاطرخواهچای دارم میآورم آنورخواهران عزیز! یا الله!سینی چای داشت میلرزیدمیرسیدم کنار تو ... ناگاهپا شدی و ن...