سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
این روزها سخت دچارم..دچار به توو دچار به تمام خیابان های شهر که هر بار تو را برایم یادآوری می کننددچار به بوی عطرت، که هر عابری مرا به سوی تو می کشاند..دچار به مغازه هایی که روسری ات را پشت ویترین هایشان به نمایش می گذارندمن دچارم به تو، نه تنها من، بلکه تک تک اعضای بدنم..حتی قلمم که فرصت فکر کردن نمی دهد و همان اول، غزل را با تو آغاز می کند..دچار به بارانی که در نبودت اشک هایم را پاک می کند..از بچگی یادم داده بودند دچار نشوم اما ...