متن عطر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عطر
گُلسَرَت
چنان عطررُباست
که آنثیا
گلهای دامنش را
پرپر کرده
هنوز هم از تاریکی می ترسم
ولی تو دیگر از ترس های من نمی ترسی!
هنوز هم دلتنگی هایم را نقاشی می کنم
ولی تو دیگر برای نقاشی های من،
مدل و الگو نمی شوی...
هنوز هم هوای عطر شال گردنت را می کنم
ولی تو دیگر آن عطر و...
کوچه را درگیر زیبایی باران می کنی
بانگاهی بید مجنون را پریشان می کنی
مثل شبنم می نشینی روی پلک بی پناه
در پی عطر توام هر صبحدم با اشک وآه
یک قدم تا اذانِ گلدسته ها
وقتی خوابِ عطرِ تنت دیدم
دانستم
پیراهنی، شهید خواهد شد
«آرمان پرناک»
دلم فهمیده بود آن شب که دیگر بر نمیگردی
از آن عطر غم انگیزی که بر پیراهنت داری
اعظم کلیابی
هیچ عطاری ندارد
عطری از موی تو را
باغ گل در حسرت
یک تار از آن
گیسوی توست
مجید رفیع زاد
نمِ بارانُ
کوچه یِ بهارنارنج
عابری رد شد
عطری در هوا پیچید
خاطره ای جوانه زد.
آگرین یوسفی
دارد بوی (تو) می آید
نمیدانم چه کسی تو را به خودش زده
که مرا یاد لاله های گوش تو می اندازد
یادت می آید؟
من اسم این عطر را گذاشته بودم( تو)
اما روی شیشه اش نوشته بود
(آنجل)
محمودرضا عزتی
از کتاب پلیور زرد
ازروزی که عشق توتودل من نشسته تموم روزای من عطرتوروگرفته عطری که بادیدنت توی سرم پیچیده عجیبه که دیگه هم ازسرمن نمیره
گلِ پیراهنت را دوست دارم؛
لب و، عطر تنت را دوست دارم؛
در اوج لحظه های گرم احساس،
تب بوسیدنت را دوست دارم!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
فنجانِ دلم، قهوه ی رویای تو دارد؛
پیمانه ی جان، جوششِ صهبای تو دارد؛
وقتی بدهی دستِ دلم، دستِ گُلت را،
احساسِ نهان، عطرِ دل افزای تو دارد...
زهرا حکیمی بافقی
(الف احساس)
🍃🌸🍃
شانه هایم
عطر موهای تو را می دهند
چه خوب است که نبودنت را
می توان استشمام کرد
تا همواره امید آمدنت
در من نفس بکشد
مجید رفیع زاد
ز بوی عطر تو من گل بسازم
ز آواز شعر تو بلبل بسازم
برای باغت ای مه روی زیبا
به عشقت یک چمن سنبل بسازم
بخوان ای بل بل از آهنگ قلبم
بگو به یارم از این دل تنگم
بگو برگرد قفس تنها بماند
نمانده طاقتم از غم شکستم
بخواه...
تمام شب هایم
سرشار از رایحه ی خیال توست
عطری آغشته به عشق
که تنها مرهم
دلتنگی های من است
مجید رفیع زاد
نفس نفس بی اختیار می خواهمت
لحظه لحظه در انتظار می خواهمت
پاشید بوی عطر تو قلبم تپید سوی تو
طپش طپش پر تکرار می خواهمت
خرسند تو را نبینمت به هم می ریزم
در بند تو را ببینمت به هم می ریزم
ای آن که تو را نبینمت دلم...
وقتی دلم برایت پر می کشد
دلتنگ تر از همیشه
پناه می برم به آن کوچه ی بن بست !
با اینکه تمام مساحت آن
خاطرات قدم هایت را
در من زنده نگه می دارد
اما قلبم
سرشار از دلشوره هایی هولناک است
ترس نداشتنت
خاطرات سبز تو را تهدید...
هر شب
همراه با عطر دل انگیز یادت
آلبوم خاطرات گذشته را ورق می زنم
ای کاش لحظه ای کنارم بودی
تا در دل تاریک شب
خاطره هایت را
از چشم هایم پاک می کردی
مجید رفیع زاد