پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
وقتی برایش انارِ نوبر میبردم،خیره نگاهم میکرد.کم کم لبخندش باز و بازتر میشد و کش می آمد.بعد میخندید و آخرش با گریه انارش را جوری بغل میگرفت،که انگار مادری دخترِ گمشده اش را بغل میگیرد.حسابی بو میکشیدش.بعد میچسباندش به صورتش... ._برشی از کتاب دختری که از اول انار بود_مرتضی عبدی...
همیشه اونایی که میگنهیچ وقت عاشق نمیشیم ،از بقیه سخت تر عاشق میشن !انگار یه اتفاقیقراره روی اونارو کم کنه !میخواد بگه آدم هااز عشق بدشون نمیاد !فقط باید وقتش برسه ..._ مرتضی عبدی _ برشی از کتاب دختری که از اول انار بود...
وقتی برایش انار نوبر را میبردم خیره نگاهم میکردکم کم لبخندش باز و بازتر میشد و کش می آمد.بعد میخندید و آخرش انار را با گریه طوری بغل میگرفت که انگار مادری دختر گمشده اش را بغل میگیرد.حسابی بو میکشیدش؛بعد میچسباندش به صورتشو آخر سر مثل کسی که مجبورش کرده اند کاری را بکند پوستش را میکند و دانه دانه با وسواس جدا میکرد و میریختشان توی کاسه ای.بعد رویشان نمک مفصل و گلپر میریختوقتی داشت انار میخورد چشمهایش را میبست و حاصل جوییدن انار و م...
می دونی مهلا؟ همیشه اونایی که میگن هیچوقت عاشق نمی شیم از بقیه سخت تر عاشق می شن! انگار یه اتفاقی قراره رویِ اونارو کم کنه ... می خواد بگه آدم ها از عشق بدشون نمیاد، فقط باید وقتش برسه.👤مرتضی عبدی📚دختری که از اول انار بود...