چهارشنبه , ۱۹ بهمن ۱۴۰۱
یلدابه یلدا می سپارم آخرین برگ بهارت راتماشا خانه فصل پر از رنگ و نگارت راپس از پاییز شورانگیز غرق عشق و زیباییبه رویا می سپارم پیچ و تاب شاخسارت راتو را از کوچه باغ رفته بر تاراج می چینمبه فردا می سپارم رونق ایل و تبارت رادوباره سردی دیماه را در پیش رو داریبه نجوا می سپارم نغمه های بیشمارت رابگو با برکه ی جامانده از تشویش بی آبیبه دریا می سپارم ماهتاب بی قرارت رازمستان در زمستان انجماد تازه ای داریبه یغما می سپا...
از نفس صبح پگاه برگرد و برای دل من جلوه گری کنبا نرگس مستانه دمی فتنه گری کن من غرق نیازم تو ولی چشمه ی نازیامشب سخن از خاطره ماه و پری کن با سیب و اناری که صفا داده به باغتمهمان تماشاکده ی شاخ و بری کن ای باد صبا از نفس صبح پکاهتجامانده ای از هول و ولا را خبری کن عمری به غم و محنت ایام سپردیمدر فرصت جامانده حدیث دگری کن درمان دل سوختگان کار ثواب استچشمی به دلاشوبی اهل نظری کن ای موی پریشان تو بی تابی عالم...
افتاده پرده ی شب بر انار دل یلدای نبودنت را هورت می کشد ✍️مهری چراغی موژان...
به انتهای حیاط کوچک و سرسبز رسیده ام بر درخت خانه ی مادر بزرگ اناری خودش را دار زده واز سر سرخش گریه ی خونینی به تن درخت اویخته مادربزرگ میگوید انار عاشق پاییز بود و پاییز رفتنیدر آخر هم نماندانار دانه دانه اشک ریخت و صد تکه شد و از آن روز صد دانه یاقوت خواندنشبیخود نیست که می گویند خون انار گردن پاییز است...
ساوه مشهور به انار است و بَم به رطبش یار ما نیز ، به شیرینی مرموز لبش...
لهجه خندیدنتچه به لبهایت می آیدمانند نوبرانه های انارروی شاخه های پاییزدیدنش لذت بخش است اماوسوسه چیدنش آدم را دیوانه میکند ...
من هم یکی از صدهزاران رهگذاری کهغرق تماشای تواَند ای آن اناری کهدر کوچه ها ورد زبان مرد گاری چی ست.چون بوسه ای آن قدر سرخ و آبداری که...هرچند با گنجشک ها خو کرده ای امانزدیکی ات خالی ست جای یک قناری که...بازیچه ی شاخه نباش و دل بکن از آنچشم انتظار توست رود بی قراری که...تا تور ماهی گیر پیر این بار جز ماهیپر باشد از یاقوت های بی شماری که...نه! قصه ی تلخی ست... باید آنِ من باشی!با بوسه هایم می کشم دورت حصاری که......
رنگ انار و عطر شهریورهنگامه ی غوغای پاییز است ......
دلبرم همچون انار استیا که دل نداردیا که صد دل دارد...شعر: ئاری عبدالطیفبرگردان: زانا کوردستانی...
لبخندش شاعری ست که بجای شعر انار می دهد...ارس آرامی...
مرا صدا کن و از بیخ بی قرارم کنرمق به کنده ندارم کمی بهارم کنبهار نه! به همین زرد قانعم اصلابیا وهر چه دلت خواست فحش بارم کنبه طرز بی سر و پایی به بودنت وصلمبه ابتذال بیانداز و اختیارم کنبلند من ! شب پاییز ! با توام یلداکه دانه دانه لباس از تنم... انارم کنکه دانه دانه به دستت... و گلپرانه مرابغل بگیر و بیامیز و خوشگوارم کنو کل زندگی ام را بگیر در مشتتو هر دقیقه ازین عشق باردارم کناز این جهان خوش اخلاق ظاهرا خوشبختعبوس ...
اَناری کَردِه اَم دانِه سُرْخُ و یاقوتی شبیه تسبیحِ دستتْتو با اذکاری چون ... یاهُومَنْ، با ذکِْرِ خدایا ...، اُو......
بی شک انار، بغض پاییز است که گاه و بی گاه می ترکد...
وقتی برایش انار نوبر را میبردم خیره نگاهم میکردکم کم لبخندش باز و بازتر میشد و کش می آمد.بعد میخندید و آخرش انار را با گریه طوری بغل میگرفت که انگار مادری دختر گمشده اش را بغل میگیرد.حسابی بو میکشیدش؛بعد میچسباندش به صورتشو آخر سر مثل کسی که مجبورش کرده اند کاری را بکند پوستش را میکند و دانه دانه با وسواس جدا میکرد و میریختشان توی کاسه ای.بعد رویشان نمک مفصل و گلپر میریختوقتی داشت انار میخورد چشمهایش را میبست و حاصل جوییدن انار و م...
آغوشت را باز کنبرایت پاییز آورده ام!میخواهم انارهای نوبرانه اش رادانه دانه بکارم در وجودتزیر برگ ریزان نگاهشبرقصانم تنت راو جامه ای بدوزم برایتاز جنس باران!نترس جانمتو فقطکمی نزدیک تر شومن قول می دهم امسالغروب های بارانی و دلگیر رااز تقویم جمعه های پاییزی خط بزنم!....
رنگ یاقوت انارست لب سرخ تو لیکآن یکی هوش فزون سازد و این هوش برد...
آی ی ی انارهای دلتنگ! -بر شاخسار ناربن،کمی صبر کنید، [یلدا]، -نزدیک است!...
یلدا ،انعکاس لبخند توست! وقتی که میخندی و انار در دستم ترک برمیدارد!...
رد نکن گرمای دستم را به دردت می خورمکُنده ای پیرم که در سرما به دردت می خورمصورتم سرخ است با سیلی و دلخونم، ببین!من انارم، درشب یلدا به دردت می خورمبا عصای پیری ات بد تا نکن نشکن مراصبرکن امروز یا فردا به دردت می خورمموج وقت گریه فکر شانه های سنگی ستمثل صخره در دل دریا به دردت می خورمیک تفنگ سر پُر از شعرم درون گنجه اتشک نکن که آخرش یکجا، به دردت می خورمارس آرامی...
یلدا با مهر و محبت یلداستبا دوست داشتن ...عشق ...علاقه ...عاطفه...با دستهای اناری مادرمبا خاطره های شیرین پدرمیلدا بهانه ای ست برای از تو گفتنرعنا ابراهیمی فرد...
برایت ماه من!امشب انارِ جان کنم دانه تو می ارزی به این جان دادنِ پیمانه پیمانه...
یلدا با مهر و محبت یلداستبا دوست داشتن ...عشق ...علاقه ...عاطفه...با دستهای اناری مادرمبا خاطره های شیرین پدرمیلدا بهانه ای ست برای از تو گفتن...
پاییز که می شودخدا غزل می گویدپر از مراعات نظیر و آرایهانار و لب یاررنگ عشاق و برگهاباران و چشمانسرد و زرد و دردخش خش برگ و خس خس سینهغُرغر و شُرشر و نَم نم ابرهاقافیه باران و ناودانردیفش چتر خیس ...بخداوندی خدا قسمخدا عاشق است !چرا نمی فهمید؟...
از گوشه آن روسری سرختگاهی نگاهم کن،انارها وقتی میترکنددلبرانه ترند......
و اما آذر ...پر شانس ترین ...خوش بین و مثبت اندیش ترینماه فصل پائیز با قدم هایی آهسته و طولانی تر از مهر و آبانروی پله های خوش آمد گویی زمستان قدم می زندآذر دانه های انار را از شنبه تا جمعهاز صبح تا شب ...در دامن آخرین ماه فصل جمع می کندتا آهسته و پیوسته آخرین شب پائیز را یادآوری جشنی باشدبرای دلهایی که حضوری گرم ...در دل مشترک پائیز و زمستان را دوست دارندرعنا ابراهیمی فرد...
دانه های انار رامی کارد در برفیلدابهاری زاده خواهد شد...
طراحی لبهای تو هنگام تبسمتصویر ترک خوردن صد باغ انار است...
ما در غفلت به سر می بریمانارهای شیرین را در خواب می بینیمو در روز ...با آنها بازی چشم بسته می کنیمسر ما آنقدر ...به پیچک های سر راهمان گرم می شودکه نمی دانیم ...فصل از کدامین خانه فرود می آیدبه کدامین خانه می پیونددچشم های ما بینا نیستشعر اناران گفتنی ستانارهایی که قلب های کوچک رادر خود نهفته اندهدیه دادن به عشق را پیشه ی خود ساخته اندانارهایی که در حیات خلوت امانبه انتظار چیده شدن نشسته اندچه کسی شما را به ق...
بوسه هایت ...انار را می ترکاندنفس هایت سیب را می رساندآغوشت ابر را می باراندپاییز ترینی تو..!...
شب بخیرهای تو در پاییزهمان نمک و گلپر روی انار دانه دانه شده است بدونش می شود ولی با او دلچسب تر است ارس آرامی...
پاییزانمرا ببر به تماشا به فصل پاییزانمرا بخوان به سرآغاز عاشقی، میزانقدم بزن به خیابان شهر زیباییمرا ببر به سر کوچه ی دل انگیزان تورا به هرچه انار نچیده ات سوگندتورا به خاطر آشفته ی بلا خیزان بیا و از سر مهر عاشقانه یارم باشتو را قسم به شب چله سحرخیزانشراب سرخی عناب آتشین ات راحواله کن به تب و تابی از دلاویزاناز امتداد نگاهی که شاخه می رقصدبخوان ترانه به ویرانه ی شبآویزان...
اَنارِ تُرشِ مَن!باوَر کُن کِه با این هَمہ غُصہ، دَرد، اَندوه، مُشکِلات و گِرفتاری ها،بِخواهی یا نَخواهی، زِندِگی جریان دارد!اَما این تُو هَستی کِہ تَصمیمِ نَهایی را می گیری..گِریہ یا خنده،غَم یا شادی،حَسرت یا استفاده،سِیر کَردن دَر گُذَشتہ یا حال..باوَر کُن تَصمیم گیرَندِه ی نَهایی تُویی!مَن می گویم خوب بودَن را بَرگُزینکِہ بِہ کوتاهیِ آن لَحظہِ ی شادی کِہ گُذَشت،غُصِہ هَم می گُذرد!🌱✍🏻...
سرخی لب های تو از جنس انار است :))-زهراخواجه زاده...
خونین دلِ چون انار دارم از توآری گله بی شمار دارم از توشهریورمان گذشت اما نرسیدمهری که من انتظار دارم از تو...
دلم لک زده برای پاییز!اغراق نباشد جنس پاییز فرق می کند با همه فصل ها.اصلا بوی خاک نم خورده اش،برگ های زرد ش،آسمان ابری اش،غروب های دلگیرش،انار های دل تنگش...آدم را از خود بی خود می کند !پاییز را باید لحظه لحظه اش را نفس کشید .آخ کجایی فصل نارنگی ونوبرانه ها؟...
داره میاد. صدای پاشو می شنوم. تو هم گوش کن. داره میاد. پاییز رو میگم. بازم نارنگیا میان. باز میریم بوت میخریم و روسری پشمی. باز میشینیم برای اون مردی که کنارش حالمون خوشه شال می بافیم. باز پتو مبلیا رو میاریم تو دست. باز انار دون می کنیم. بعد ناهار یه چرتکی می زنیم و پا میشیم می بینیم شب شده و هیچ کاری نکردیم. باز چای ماسالا و دم نوش عسل و زنجفیل علم می کنیم. باز ژاکت و کت رو می گیریم سر دست که غروبی برمی گردیم خونه نچاییم. باز می گیم حیف، امسال ...
بیا برویم به صد و پنجاه سال قبل...به خانه های حوض دار، به اتاق های تو در تو...من، پاییز که شد انار دان کنم برایت با گلاب و شکر!شب ها درز پنجره ها را با ملافه بگیری که سرما توی تنمان نرود.بنشینیم دور کرسی، از حجره بگویی برایم و کسب و کارت. لبخند بزنم و سیب پوست کنم بعد از شامت بخوری که خستگی در کنی،دراز کشیده باشی، لا به لای حرف هایت سکوت بشود، دنبال چشم هایت بدود نگاهم، بفهمم که خوابی و لحاف را روی تنت صاف و صوف کنم...بیا برویم به ...
من انار می چینم تو هر چه دلت می خواهداین باغ میوه هایش تمامی ندارد...
«قلاب» دلم در انتظار تو، کمی قلاب می رقصدبه چنگت آورم آخر، تنت در آب می رقصدتو در تُنگ دلم هستی، درون قاب چشمانم نگاه نرگست هر شب، میان قاب می رقصد تو ماهی یا پری هستی، رفیق دیگری هستی میان پولک جسمت، شب مهتاب می رقصد شب و شام پریشانی، منو یک خواب طولانی چو دریای خروشانی،برایم خواب می رقصدچه شب ها منتظر بودم، نیافتادی به قلابم از این صبر و شکیبایی، تن مرداب می رقصدبزن لب بر انار ما، بشو امشب شکار ما دلم در انتظ...
ما در غفلت به سر می بریمانارهای شیرین را در خواب می بینیمو در روز ...با آنها بازی چشم بسته می کنیم□ □ □سر ما آنقدر ...به پیچک های سر راهمان گرم می شودکه نمی دانیم ...فصل از کدامین خانه فرود می آیدبه کدامین خانه می پیوندد□ □ □چشم های ما بینا نیستشعر اناران گفتنی ستانارهایی که قلب های کوچک رادر خود نهفته اندهدیه دادن به عشق را پیشه ی خود ساخته اندانارهایی که در حیات خلوت امانبه انتظار چیده شدن نشسته اند□ □ □چه ...
گل من چشم مدهوشت گلوله ستهمان لب های خاموشت گلوله ستبرای کشتنم خنجر چه لازمانار زیر تنپوشت گلوله ست...
چقدر زیادی و زیبا! نمی دانم اما فکر می کنم خدا وقتی می خواسته نقاشی ات کند با یک مُشت نور تو را انداخته بین ستاره ها یا موقعی که مزرعه می کشیده افتادی لایِ خوشه های گندم، شاید هم رنگدانه پولک ماهی هایی که اینقدر می درخشی یا دانه های سُرخ اناری روی درخت های بهشت ! نمی دانم...اما چقدر زیادی و زیبا......
از هیچ کس گلایه ندارم که شهر رازیبایی ِ تو این همه دیوانه کرده استخونم به پای توست که بعد از تو این جنوندر سینه ام انار تو را دانه کرده است...
از تو بنویسماز سرمای هوا بنویسماز برف پشت شیشه بنویسماز چایی که از دهن افتاد بنویسماز انار دون شده توی ظرف بنویسماز من منتظر نشسته زیر کرسی بنویسماز چشمی که به در خشک شد بنویسماز پاییزی که چند قدم مانده به یغما برسدبنویسم ؟از چی بنویسم ؟؟؟از چی بنویسم که بفهمی وقت اومدنتهبفهمی زمان داره میگذره و فصل ها یکی یکی رد میشناز چی بنویسم که بفهمی جای خالیت هنوزم خالیهاز چی بنویسم که بفهمی دلتنگتم ؟بفهمی پاییز تموم بشه دلتنگی م...
دوستت دارم مانند: اناراز بیرون تنها من دیده می شوم،ولی درونم هزاران دانه از توست...ارس آرامی...
بوی پاییز می آیدو دلم شبیه همان انارهایِ بی قرارترک بر می داردو پلک هایم بسان ترنم نازِ بارانتو را نمناک می بارد...کجایِ این فصل ها ایستاده ایکهتمام سالبوی تو را داردو رنگ تو را یدک میکشد.......
بمان! انار برایت شکسته ام که غمم رابه این بهانه برای تو دانه دانه بگویم!@miyanebagheniloofaran...
شاید تو ندانی امامن برای تمام انار هایی که دانه کرده ام؛برای به آغوش کشیدن تو،میانِ عطرِ نارنگی ِ دست چینِ حیاطِ خانه مان؛برای داشتنت میانِ فالِ حافظ؛برای بودنت...بوسیدنت...دقیقه ها از آذر قرض گرفته ام....
من بهمنی ام بهار دارد فصلمبا شعر و غزل قرار دارد فصلمهر نبض مرا بجان پیوند دهیداز سرخی تان انار دارد فصلم...
کاش در پایانِ تموزهمزمان با فصلِ ترک های اناردل من بر میداشت،ترکیهرچندخُردو زِ طعم مَلَسِ غم هایشصاحب این خانهبانگ خوش سر میداد... ....