پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دستش رو گرفتم توی دستمانگشتامو کشیدم رو دستش..مثل لمس یه چیزه عجیب و شاید بعید...به حلقش که رسیدم فقط نگاه کردم...خیره موندم به حلقه ای که داشت انگشتشو خفه میکرد!با یه حسرتی که تا مغز استخونمو میسوزوند,گفتم:ای کاش از همون روزای اول این حلقه رو دستت میکردی!بلند بلند خندید!!گفت:یعنی اگه حلقه مو دستم میکردم تو عاشقم نمیشدی؟؟؟سرمو گذاشتم روی شونَش..گفتم نه,اون وقت یه خط قرمز پررنگ میکشیدم دورِت و هیچ وقت پامو داخل این دایره ی خط...
بعد از عقد رفتیم برای شامشام ما دوتا را توی یک اتاق تزئین شده گانه گذاشته بودند!چند نفری آمدند و برایمان آرزوی خشبختی کردند و رفتندتنها که شدیم...به چشمانش نگاه کردمچشمان سیاه و ابروان کشیده ای داشت!به دقت تمام اجزای صورتش را نگاه کردم!جزئیات صورتش زیبا بود...او هم با دقت فراوانیمثل اینکه بخواهد ببیند چیزی که خریده سالم است یا ایراد و خراش دارد به من خیره بود!!به تمام اجزای صورتم...لبخند ملیحی زدم.لب های بهم چسبیده اش را ب...