پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
لحظه ی دیدنت انگار که یک حادثه بودحیف چشمان تو این حادثه را دوست نداشتسیب را چیدم و در دلهره ی دستانم سیب را دید!!_..ولی_دلهره_را_دوست_نداشتتا_سه_بس_بود_که_بشمارد_و_در_دام_افتد گفت_یک..گفت_دو_..افسوس_سه_را_دوست_نداشتمن_تو_خط_موازی_؟..نرسیدن..؟_هرگزدلم_این_قاعده_ی_هندسه_را_دوست_نداشتدرس_منطق_نده_دیگر_تو_به_این_عاشق_کهاز_همان_کودکیش_مدرسه_را_دوست_نداشت......
بر روی بوم زندگی هر چیز میخواهی بکشزیبا و زشتش پای توست تقدیر را باور نکنتصویر اگر زیبا نبود نقاش خوبی نیستیاز نو دوباره رسم کن تصویر را باور نکنخالق تو را شاد آفرید آزاد آزاد آفریدپرواز کن تا آرزو زنجیر را باور نکن...