تو مرا آن قَدَر آزُردی که خودم کوچ کنم از شَهرت بِکَنم دل زِ دلِ چون سنگت تو خیالت راحت ، می روم از قلبت
تو مرا آنقدر آزردی.. که خودم کوچ کنم از شهرت.. بکنم دل ز دل چون سنگت.. تو خیالت راحت.. می روم از قلبت.. می شوم دورترین خاطره در شب هایت تو به من می خندی.. و به خود می گویی: باز می آید و می سوزد از این عشق ولی.....