جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
پرتوی از روشنادیدی که آخر با غمت همخانه گشتمآواره ی بوم و بر و کاشانه گشتماز خود بریدم تا بگیرم دامنت راناغافل از کل جهان بیگانه گشتمدر شامگاه رقص گیسوی سیاهتافتاده ای در گوشه ی ویرانه گشتمآنشب که یادت را در آغوشم کشیدمبا غمزه ای از نرگست دیوانه گشتمتو پرتوی از روشنا بودی و من همتا صبحدم دور سرت پروانه گشتمجانم فدایت کاش می دیدی چگونهدلداده ی آن دلبر دُر دانه گشتممهری بیافشان طالع سرگشته ام راکز داغ عشقت ...