پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بی حوصله ام و هیچکس نمیداندزنی که بی حوصله استچندسال طول میکشدتا دوباره موهایش را ببافد ...نرگس ذکریا...
بی خانمانمدر آشوب تنهایی به آغوشم بکشآغوش تو مرا صاحب خانه میکند ...نرگس ذکریا...
آغوش تو سرزمین من بودچه میکنم ؟چه میکندسرباز زخمی سرزمین های اِشغالی ...نرگس ذکریا...
کارگر معدن بوده ام در یورتسرباز بوده ام در میرجاوهاتش نشان بوده ام در پلاسکو سیل زده بوده ام در نوروز نود و چند !من کم نبوده اممن اینهمه بوده ام بعد از تو ...نرگی ذکریا...
بی خانمانم در اشوب تنهاییبه آغوشم بکشآغوش تو مرا صاحبخانه میکند ...نرگس ذکریا...
سالهاست رفته ای و من هنوزدست از سر دوست داشتنت برنداشته اممثل سربازی که همچنان در حلبچه سنگر گرفته است ...نرگس ذکریا...
نصفه و نیمه اَم!!مگر می شودمَردی رفته باشد وزنی که دوستَش داشتهتکه ای از وجودش رانباخته باشد. . ؟!...