میان دفترم برگ خزان دارم نمی فهمی به چشمم بعد تو اشک روان دارم نمی فهمی هنوز اینجا کسی با یاد تو شبها نمیخوابد درون سینه ام درد گران دارم نمی فهمی برایت می نویسم تا سحر شعر غریبی را ز دلتنگیِ تو داغی نهان دارم نمی فهمی اگر چه...