سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
زندگی با رویای ویرانیِ عزلتی که با ناخونهایت کنده و بدست آورده¬ای چیزی جز یک خیانت بزرگ نیست.هاکان گوندای...
آدمها... آدم ها را به¬دوش می¬گیرند. در قنداق و در تابوت. همیشه افرادی برای به¬دوش کشیدن پیدا می¬شود. بعضی¬ها از روی دوستی، بعضی¬ها به خاطر پولی که در جیب داری و بعضی¬ها به این دلیل که سیستم موجود، روزی وعده به¬دوش کشیده شدن خود آنها را نیز داده است.هاکان گوندای...
از هیچ¬چیز مطمئن نیستم. نیازی هم به اطمینان ندارم. تلاش بی¬ثمر برای کسب اطمینان توسط انسانی که روی زمین از سایر موجودات ذره¬ای تفاوت ندارد را هم درک نمی¬کنم. همه¬چیز را می¬دانم ولی از درک خویش عاجزم.هاکان گوندای...
دیرپایی¬ست که فهمیده¬ام در میان تمام زبانهایی که روی زمین تکلّم می¬شوند لغات و کلمات کافی برای بیان افکارمان وجود ندارند.هاکان گوندای...
هر چند انسان اولیه روی دو پایش ایستاده بود اما با سوالات ابتدایی¬اش که ثابت می¬کرد حتی ذرّه¬ای هم از توحش او کاسته نشده، نشانه¬ای مقدس برای بشریت پدید آمد: مفهوم یگانگی. هاکان گوندای...
فرهنگ محصول عده ای احمق بود که نمی¬توانستند از عادت های قدیمیشان دست بردارند و با انتقال همه آن رفتارها از نسلی به نسل دیگر، رفته رفته از دنیا خانه¬ای پر از آشغال می¬ساختند.هاکان گوندای...
در جهانی که حتی مغز آدمی نیز بدنبال خیانت به اوست، آیا چیز دیگری برای اعتماد باقی مانده است؟هاکان گوندای...
کلّ داستان از این عبارت بود که سگ¬های مطیع را به جان سگ¬های مطیع دیگر بیندازند! نه تاریکی، دشمن روشنایی بود و نه عکس آن. تنها یک نوع تضاد وجود داشت که آن هم مختص علم بیولوژی بود. مرده یا زنده بودن... هاکان گوندای...
پس از تحملِ آن همه درد کسی که به مقصد می رسددیگر همانی نیستکه به راه افتاده بود....